یکی از مسائلی که در محافل حفاری بسیار رایج است و تمام شما نیزچیزهائی در ارتباط با آن شنیده اید یا فیلمهای در ارتباط با آن دیدهایدجسد مومیائی است که ریشه آن در مصر باستان هست و مردم ما به اشتباه فکرمیکنند در ایران هم به وفور یافت میشود ، در صورتی که اینطور نیست.
در ایران تعداد کمی مومیائی وجود دارد که آن هم متعلق به دوران هخامنشیان هست.
وقتی ایران مصر را شکست داد و آنجا را به کشور پهناور ایران ضمیمه کرد، دخترانی زیبا از درباریان مصر به ایران آورده شدند و با درباریان ایرانی وصلت کردند که هر کدام از این زنها که میمردند به رسم خودشان در ایران مومیائی میشدند.
ولی هیچ پادشاه یا درباریان ایران ِ باستان در اینجا مومیائی نشدند.
ایرانیان تکنیکی داشتند بسیار پیشرفته تر از مصریان که به آن در اصطلاح امروز شیمیائی میگویند و جنازه کاملا ّ سالم میماند انگار که همین دیروزمرده است و پادشاهان و سرداران و درباریان ایرانی که مرده اند شیمیائی شدند.
در زمانهای قدیم ایرانیان باستان خاک شناسانی داشتند که از تبحر و علم بالائی برخوردار بودند و خاکهای مناطق مختلف را برسی میکردند.
همه ما میدانیم که وقتی کسی از دنیا میرود و او را به خاک میسپارند بعد از چند روز چیزی از بدن آن شخص باقی نمی ماند جز استخوان و به اصطلاح امروزی میگوئیم تجزیه شد. تجزیه شدن کاری است که موجودات در خاک انجام میدهند مثل مورچه یا هر جاندار دیگر که گوشت و کلیه اعضای داخلی انسان را میخورد.
خاک شناسان ایران باستان توانسته بودند خاکهائی را پیدا کنند که به هیچ عنوان موجودات به آن خاکها نزدیک نشوند و به خاطر نوع و جنس خاک از گزندکلیه جانوران در امان باشد. وقتی شخصی را در جائی به خاک می سپردند که خاکآن از این نوع خاص بود ، بدن افراد به هیچ عنوان تجزیه نمی شد و برای همیشه سالم می ماند که این تکنیک خود نوعی سالم نگه داشتن اجساد بود.
اگه رفتید جائی حفاری و قبری را شکافتید و به یک چنین مسئله ای برخوردید نه بترسید نه فکر کنید که حتماّ باید به بار برسید. چون احتمالا وقتی قبر بغل ان را نیز بشکافید به همچین مسئله ای بر می خورید و این به خاطر خاک آن منطقه می باشد.
چه بسیار هستند خاک هائی که ظرف چند روز جسد را تجزیه میکنند وخاکهائی که سالها زمان میبرد تا یک جسد کاملا تجزیه شود و خاکهائی که دانشمندان باستانی ما کشف کردند که جنازه در آن به هیچ عنوان تجزیه نمیشود. و مثل روز اول سالم میماند.
در ارتباط با اجساد مومیائی مطلبی برایتان بنویسم که اطلاعات شما در رابطه با این مسئله بیشتر شود.
کلاّ سه کشور در دنیا اجساد را مومیائی میکرد
۱- مصر باستان که خود به دو صورت این کار را انجام میداد
2- هند که البته جزئی از ایران بود
3- ایران که در این کار توفقی کسب نکرد و موفق نشد
در مصر باستان به دو صورت اجساد را مومیائی میکردن اول طبقه مرفه و دوم طبقه متوسط. طبقه متوسط را شکمشان را باز میکردند و توی آن را خالی میکردندو در سر سوراخی درست میکردند و مغز را از آن در می آوردند و جسد را مومیائی میکردند. ولی طبقه اشراف و پول دار به این صورت بود که کلیه اعضای داخلی بدن را از معقد در میآوردند و مغز را از بینی و بعد جنازه را شش ماه در آب نمک می گذاشتند و چربی های آن را کاملا آب می کردند و سپس جسد رامومیائی میکردند. در کنار اجساد مومیائی مصری کنیزان و نوکران و سگ و گربه خانگی و هر چیزی که صاحب جسد به آن تعلق خاطری داشت را با جسد مومیائی ودفن میکردند که در زندگی پس از مرگ مشکلی نداشته باشد.
هندی ها نیز اجساد را مومیائی میکردند ولی به دلیل مصرف ادویه فراوان در هند اجساد مومیائی شده کیفیت مطلوبی ندارند.
در ایران به علت نبودن آن نمک خاص و گیاهان خاص برای مومیائی کردن اجساد موفقیتی حاصل نشد و ایرانیان به تکنیک شیمیائی کردن اجساد پرداختندکه اجساد بسیار سالم تر از مومیائی میماند. ( تقریباّ کاملاّ سالم و مثل روز اول)
وقتی یک جسد را شیمیائی میکنند سالها مو و ناخن های دست و پا رشد میکنند تا به نقطۀ ایست رشد برسند.
شمیائی کردن اجساد به این روش بود که در آن زمان ایرانیان باستان رادیواکتیو را شناخته بودند و با استفاده از سنگ رادیو اکتیو که آن را به صورت پودر در می آوردند و روی جسد می پاشیدند و جیوۀ سرخی که دانشمندان آنزمان توانسته بودند تولید کنند به شیمیائی کردن اجساد می پرداختند .
برگرفته از وبلاگ : http://ariames.gohardasht.com/blog.asp?post=126
از آنچه که از منابع و متون کهن برمی آید، یلدا زاد روز ایزد مهر یا
میترا است. ایزدی که در کیش میترائیسم پرستش می شد و این دین، یکی از تاثیر
گذارترین مذاهبی بود که نخست در شرق و بعدها در غرب و در دین مسیحیت رد
پای بسیاری از خود به جای گذاشت.
ریشه کلمه یلدا متعلق به زبان سریانی
است و به معنای تولد یا میلاد است. در برخی منابع آمده است که پس از مسیحی
شدن رومیان، سیصد سال پس از تولد عیسی مسیح، کلیسا جشن تولد مهر را به
عنوان زاد روز عیسی پذیرفت، زیرا زمان دقیق تولد وی معلوم نبود. در واقع
یلدا یک جشن آریایی است و پیروان میترائیسم آن را از هزاران سال پیش در
ایران برگزار می کرده اند. وقتی میترائیسم از تمدن ایران باستان به سایر
جهان منتقل شد در روم و بسیاری از کشورهای اروپایی روز 21 دسامبر به عنوان
تولد میترا جشن گرفته می شد ولی پس از قرن چهارم میلادی در پی اشتباه
محاسباتی، این روز به 25 دسامبر انتقال یافت و از سوی مسیحیان به عنوان روز
کریسمس جشن گرفته شد. از این روست که تا امروز بابا نوئل با لباس و کلاه
موبدان ظاهر می شود و درخت سرو و ستاره بالای آن هم یادگاری از کیش مهر
است.
�ماه دلداده مهر است و این
هر دو سر بر کار خود دارند که زمان کار ماه شب است و مهر روزها بر می آید.
ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد و با او در آمیزد، اما همیشه
در خواب می ماند و روز فرا می رسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه
تدبیری می اندیشد و ستاره ای را اجیر می کند، ستاره ای که اگر به آسمان
نگاه کنی همیشه کنار ماه قرار دارد و عاقبت نیمه شبی ستاره، ماه را بیدار
می کند و خبر نزدیک شدن خورشید را به او می دهد. ماه به استقبال مهر می رود
و راز دل می گوید و دلبری می کند و مهر را از رفتن باز می دارد. در چنین
زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش می کنند و عاشقی پیشه می کنند
و مهر دیر بر می آید و این شب، �یلدا� نام می گیرد. از آن زمان هر سال مهر
و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر می رسند و هر سال را فقط یک شب بلند و
سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست. �
یلدا در افسانه ها و اسطوره های ایرانی حدیث میلاد عشق است که هر سال در �خرم روز� مکرر می شود.
در
زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، �خور ماه� (خورشید ماه) نیز می گفتند که
نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیین های بسیاری در آن
برگزار می شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را
پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف می یابد. از پس بلندترین شب
سال که یلدا نامیده می شود خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ
زندگی ساز می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد.
برگرقته از وبلاگ http://ariames.gohardasht.com/blog.asp?post=128
خیلی از مردم عقیده دارند که قبرستان گبریان متعلق به کافران است ولی این موضوع درست نیست.
گبر یعنی غیر مسلمان و به کسانی که غیر مسلمان بوده اند بی دین گفته نمیشود. گبریان دین زردتشت داشتند.
حالمیخواهیم ببینیم که قبرهای دوران قبل از اسلام به چه شکلی بوده اند و نوعدفن کردن اجساد به چه صورت بوده است. در زمان پیش از اسلام قبر زنها گرد ومدور بوده است و قبر مردها به صورت مستطیل بوده و قبر بچه ها به صورت مثلثبوده است. بعضی ها را نیز در خمره میگذاشتند.
در تمام قبرهای گبری حداقل یک کاسه آب و یک کاسه غذا گذاسته میشده است که کسی که میمیرد از گشنگی و تشنگی عذاب نکشد.
دربسیاری از قبرهای گبری لوازم مورد نیاز فرد نیز گذاشته میشده است که بستگیبه پول داری یا بی پول بودن مرده است. مردگان پول دار ظروف طلا و اجناسیمانند شمشیر زره وخیلی چیزهای دیگر به همراه دارند ولی مردگان بی پول و بیبضاعت اموال کمتری با خود به همراه دارند یا اموال آنها از فلزات ارزشمندنیست.
نوع دیگر قبرها قبر پیغمبری است که اگر شما آن را بشکافید هیچچیزی درون آن یافت نمیشود نه جنازه نه اموال. این قبرها چند پوش هستند وتازه از قبر راهی دارد برای جایی دیگر که جنازه و اموال آن در آنجا هست.
قبرهایینیز وجود دارد که به صورت ایستاده است. این قبرها متعلق به یک سری ازایرانیان است که معتقد بودند آنها را باید ایستاده به خاک سپرد.
بسیاریاز خلاف کاران را نیز به صورت ایستاده در میان دیوارهای قلعه ها و جاهایدیگر زنده به گور میکردند که خود اینها به نوعی قبر ایستاده تبدیل شده است.
بعضی از قبرها به صورت کشویی است که مربوط به رومیان است که در ایران با آئین خودشان دفن شده اند.
یک نوع قبر هم داریم که به آن قبر دخمه ای گفته میشود که نمونه آن در تخت رستم پیدا شده است.
جنازه قبرهای خمره ای همیشه به صورت نشسته بوده است و جنازه آنها را به صورت نشسته در خمره میگذاشتند و دفن میکردند.
وقتیدر جنگها جنگجویان میمردند آنها را با اموال و لباسهایشان و زره دفنمیکردندکه نمونه این قبرستان در چهاربداران در نزدکی مرز ترکیه موجودمیباشد که شاه اسماعیل اول در جنگ با عثمانی شکست خورد و بیست و هفت هزارکشته داد که همه آنها با لباسهای رزمشان دفن شده بودند.
در گذشته ماگورستانهای دسته جمعی نیز داریم که متعلق به افراد مریض است. در جاهائی کهوبا یا طاعون میآمده جنازه افراد را به صورت دسته جمعی دفن میکردند. درهمینجا یک مطلب بسیار مهم را برایتان بگویم و آن اینکه کسانی که قبری رامیشکافند خیلی باید مواظب باشند و بفهمنه که جنازه مریض هست یا نیست وحتماٌ باید استخوان شناس باشند و یا بتوانند استخوان اشخاص مریض را ازاستخوان افراد سالم تشخیص دهند تا با مشکلی مواجه نشوند.
همیشه وقتی میخواهید قبری را باز کنید حتماٌ از دستکش و ماسک حسابی استفاده کنید.
جنازههایی که در غارها و ذاغه ها میباشد و جنازه هایی که در صحرا میباشد وجنازه هایی که در کوهستانها میباشد از نظر ماهیت کاملاٌ با هم متفاوت است.
هر قبرستان و هر کوری دارای اموال نمیباشد. چون بسیاری از مردم فقیر بوده اند و بدون اموال دفن میشدند.
درهر قبرستان تعدادی قبر سلطانی وجود دارد که دارای اموال میباشند که بایدنتوانید آنها را تشخیص دهید و از روی بعضی شواهد تشخیص آنها امکان پذیراست.
اکثر گورستانها در سینه کشی ها و کنار رودخانه ها میباشد. دربسیاری از قبرستانها یک چهارطاقی نیز میباشد که نشان میدهد در میان آنچهار طاقی شخص مهمی فوت کرده است و اکثرا دارای اموال میباشند.
درایران قبرهای یهودی نیز بسیار است که نوع قرار کرفتن سنگ آنها متفاوت استو میتوان از روی سنگ قبر فهمید که این قبر متعلق به یک یهودی است.(سنگ قبریهودیان دارای فلش است).a
و مطلب آخر در مورد کسانی که به حفاری میروندو میگویند در سه متری یا چهار متری یک طابوت طلا یا یک جنازه مومیایی پیداکرده ایم. اینها همه دروغ است. شخصیتهایی را که درش طابوت طلا یا نقره یاسنگ یشم میگذاشتند همیشه در عمق بالای بیست متر دفن میکردند. و در عمق کماینکار انجام نمیشد. برای این جنازه ها حتماٌ اطاقی از ساروج درست میکردندو آن را آنقدر پایین میبردند که از گزند جانوران خاک به دور باشد و همچنیندزدان نتوانند گزندی به جنازه و اموال آن بزنند. در کنار این جنازه هاحتماٌ اموال فراوان وجود دارد و کنیزان و نوکران آنها را نیز با جنازهاربابشان زنده به گور میکردند. پس اگر کسی گفت جنازه ای در آورده بدوناموال بدانید که احتمال دروغ گفتن آن زیاد است.
مری ستگاست، باستانشناس آمریکایی، رنسانسی در شناخت زمان اشوزرتشت پدید آورده است. او برپایهی یافتههای باستانشناسانه، ثابت میکند که اشوزرتشت در عصر نوسنگی زندگی میکرد و تاثیر اندیشهها و باورهای او را در همهی دورهی نوسنگی، حتا در خاورمیانه و یونان آن روزگار هم میتوان دید. تا پیش از مری ستگاست، هیچ باستانشناسی به چنین یافتهای دست پیدا نکرده بود. اما شگفت است که در ایران، دستاوردهای باستانشناختی او را نادیده میگیرند.�آنچه بازگو شد، بخشی از سخنان سورنا فیروزی، پژوهندهی تاریخ باستان، دربارهی شناخت زمان اشوزرتشت بود. به سخن او، انسان با پشت سر گذاشتن دورههای پارینهسنگی جدید و میانسنگی، به دورهی نوسنگی میرسد و گام به مرحلهی روستا نشینی میگذارد. پس از این دوره است که عصر مسسنگی، مفرغ یا برنز و عصر آهن پدید میآید و زمان پدیداری امپراتوریهای بزرگ فرا میرسد.
نوشتههای کلاسیک درباره زمان اشوزرتشتفیروزی
سپس به نوشتههای کلاسیک دربارهی زمان اشوزرتشت اشاره کرد و گفت:
�بیشتر متنهای یونانی و نیز شاهنامهی فردوسی، چنین نوشتهاند که
اشوزرتشت، ٨ هزار سال پیش میزیست. شاهنامه از ٦ هزار سال پیش نام
میبَرد. البته باید دید که آیا اشارهی فردوسی به شش هزار سال پیش از
روزگار خود است، یا شش هزار سال پیش از گردآوری "خداینامه" در روزگار
انوشیروان ساسانی؟
اگر او روزگار انوشیروان را پیش چشم داشته است،
گزارش او از روزگار اشوزرتشت با اشارههای نوشتههای یونانی، نزدیک است.
اسناد ایرانی هم همین را میگویند که اشوزرتشت بسیار پیشتر از آن تاریخی
زندگی میکرد که اکنون برآورد میکنند. از اینرو روزگار او همزمان
با دورهی نوسنگی بوده است.�
نادیده گرفتن نوشتههای یونانیفیروزی
در ادامه افزود: �اما برخی به این سخن خرده میگیرند و میگویند که
چگونه شدنی(:ممکن) است که اشوزرتشت در دورهی نوسنگی زندگی کرده باشد و
آنگاه اندیشههایش چنین روشن و پیشرفته باشد؟ این تردید و پیش کشیدن
پرسشهایی از این دست، از آنروست که آنها نوشتههای یونانی دربارهی
زمان اشوزرتشت را به تمامی نادیده میگیرند و ارزشی برای آنها
نمیشناسند تا بتوانند به این نتیجه برسند که اشوزرتشت در زمان دیگری
زندگی میکرد. پیدا نیست که چرا نوشتههای یونانی از دید این گروه از
پژوهندگان، همه جا ارزش و اعتبار دارند، اما آنجایی که دربارهی زمان
اشوزرتشت سخن میگویند، باید بیارزش و نادرست گمان برده شوند.�
اشوزرتشت پیش از مادها میزیستفیروزی
در ادامه اشاره کرد که باخترزمینیها روزگار اشوزرتشت را 600 پیش از
میلاد میدانند و پژوهندگان ایرانی تا دوهزار پیش از میلاد و زبانشناسان
1000 تا 1200 پیش از میلاد. آنگاه به نقد و بررسی چنین برآوردهایی
پرداخت و گفت: �آنهایی که میگویند اشوزرتشت در 600 پیش از میلاد
میزیست، زمان او را تا روزگار مادها پایین میآورند. اما مساله
اینجاست که آنچه ما از باورهای مادها، برپایهی نوشتههای "هرودوت" و
"استرابون" میدانیم، با آنچه اشوزرتشت در گاتها میگوید، جدایی بسیار
دارد و نمیتواند جهان جغرافیایی آنها یکی باشد. جهانشناخت پس از
گاتها، همانند یسنا و یشتها، نیز سومر و اکد و بابل و آشور را
نمیشناسد. پس روزگار اشوزرتشت را به زمان مادها بردن، درست نیست و
دشواریهای بسیاری پدید میآورد. افزونبر این که اگر اینگونه بود،
یونانیانی که "دیااکو" را میشناختند، باید اشوزرتشت را، که به گمان این
دست از پژوهندگان، پس از دیااکو میزیست، هم میشناختند. اما میدانیم
که چنین نیست و یونانیها میگفتند که اشوزرتشت بسیار پیشتر از دیااکو
زندگی میکرد.�
بحثبرانگیزی تاریخی که ذبیح بهروز میآوردبه باور فیروزی، آنچه زبانشناسان میگویند و برپایه سنجشهای زبانشناسانه، زمان اشوزرتشت را 1000 تا 1200 پیش از میلاد میشناسانند، از آنرو که تنها حدس و گمان است و زبانشناسی دانشی نیست که بتوان از راه آن تاریخ دقیقی به دست آورد، نمیتواند پذیرفتنی باشد. زبانشناسی ظرف آزمایشگاهی ندارد که واژهای در آن ریخته شود تا تاریخی باریکبینانه به دست آید. زبانشناس تنها میتواند نوشتهها را بسنجد و زمان دگرگونیهای زبانی را گمان برد. همانند سنجش دگرگونی واژههای پارسی هخامنشی تا واژههای پهلوی ساسانی که هم مدت زمان گذشته و هم بستر رخدادهای اجتماعی و سیاسی آن دوره روشن است. اما این روش برای واژگان گاتها که نه زمانشان را در اختیار دارند و نه از وضعیت سلسله رخدادهای رویداده از عصر زرتشت تا به روزگار هخامنشیان آگاهی در اختیار است، نمیتواند داشته باشد. تاریخی هم که ذبیح بهروز دربارهی روزگار اشوزرتشت برآورد(:محاسبه) کرده است و مینویسد که برپایهی برآوردهای نجومی است، بسیار بحثبرانگیز است. اگر کتاب او، �تاریخ تقویم�، را نگاه کنیم، برآوردی نمیبینیم. تنها دو سه نشانه دیده میشود و بازگفتهایی(:نقل قولهایی) از این و آن. جمع و تفریقهای کتابش هم نادرست است و سند تاریخی استواری هم ندارد.
اشارههای �دینکرد� و �زادسپرم� به زمان اشوزرتشتسورنا فیروزی آنگاه به رویدادی اشاره کرد که میتواند نشانهای برای شناخت درست و علمی روزگار اشوزرتشت باشد. او گفت: �در کتاب هفتم "دینکرد" و نیز کتاب "زادسپرم" نوشته شده است که 300 سال پس از دینآوری اشوزرتشت، خورشیدگرفتگی در سرزمینهای ایرانی روی داد. تا بدان اندازه که ترس و بیم بسیار پدید آورد و در یاد تاریخی مردم بهجای ماند، حتا در نوشتههای دینی نیز از آن یاد شد. اگر دینآوری اشوزرتشت را در سیسالگی بدانیم، این خورشیدگرفتگی در 330 سال پس از زاده شدن اشوزرتشت بوده است. میتوان پرسید که این گزارش، ما را به چه یافتهای میرساند؟ پاسخ این است که میباید این خورشیدگرفتگی در زمانی پدید آمده باشد که مردم بیرون از خانههایشان بودهاند و آن را حس کردهاند. دیگر آن که در زمانی از سال بوده است که میتوانسته روشنایی بسیاری در آسمان ایجاد کند.�
مهرگان از کهن ترین جشن هاى ایرانیان است که سابقه اى چند هزار ساله داشته و هرسال دهم مهرماه (و به روایتى شانزده مهرماه) برگزار می شد. جشن مهرگان ریشه در آئین مهرپرستى یا میترائیسم، دین اقوام باستانی ایران قبل از پیدایش زرتشتیسم دارد. به قول زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری : " مهرگان ، جشنى به درازاى تاریخ ایران " می باشد. علاوه بر ایران در هندوستان و افغانستان و آسیای میانه نیز رواج داشت و بعدها منطقه گسترش آن تا به اروپا توسعه یافت. مُهر و نشان مهرپرستی را امروزه هم می توان در بسیاری از سنن و اعیادی که در ایران و اروپا و آسیا هنوز برگزار می شوند مشاهده کرد اما به شکل تغییر یافته و با پوشش و جامه ی مذهبی، چه اسلامی و چه مسیحی . برخلاف دیگر ایزدان و خدایان که براساس پیروانشان از ازل بوده اند مهر یا میترا در شب یلدا در غاری از دل یک سنگ زاده شد تا چون خورشیدی تابان، ظلمت طولانی زمستان را پایان بخشد. براساس این آئیین گیاهان و جانوران نه در آسمانها بلکه در زمین آفریده شدند ، به باور مهرپرستان از شیره هوم (گیاهى است داراى شیره اى سفید که در ایران و افغانستان مى روید) گیاهان و جانوران بوجود مىآیند. اما این گیاه در آغاز در انحصار خداى ملعونى بنام ایزدهوم بوده و مانع از استفاده از آن و آفرینش مىشد, میترا ایزد بدکنش هوم را کشته و شیره گیاه را به زمین مىپاشد و انواع گیاهان و جانوران از این شیره پدید مىآیند. بعدها این روایت در برخورد با آیین های دیگر ملل همجوار ایران تغییر یافت و هوم به شکل گاوی افسانه ای درآمد که با کشتن آن توسط میترا و ریختن خون آن بر زمین گیاهان و جانوران بوجود آمدند. مهرگان در آغاز مجموعه اى از آئینها و مراسم ساده اى بود که در طى سال در بزرگداشت میترا و سپاس از او بخاطر آزاد سازى نطفه گیاهان و جانوران(و نه خلق آنها) عمدتا توسط دهقانان و شبانان که پرستاران و تیمارگران گیاهان و جانوران محسوب مىشدند برگزار مىشد. مهرگان در واقع آئین زحمتکشان و بویژه کشاورزان بود. | زاده شدن میترا از درون سنگ |
چون مهرپرستى تدریجا دین رسمى امپراطورى شد، مثل اغلب ادیان که وقتی به ابزار تبلیغات دولتی تبدیل شدند بتدریج سادگی و خصلت مردمی ابتدایی خود را از دست داده و به عامل فشار و تهدید و تحمیق مردم توسط شاهان و مغان و در مجموع همه ستمگران تبدیل شد. از مراسم بسیار زننده اىکه در این دوره در بین طبقات بالاى جامعه متداول شد قربانى کردن گاو در چندین نوبت در سال بود. مغان براى بزرگاندن دم و دستگاه خدایان، از به قربانگاه فرستادن حتى تنها گاو مردنى شبانى مردنى و خانه بدوش چشم نمىپوشند. "مهرپرستى در قربانگاههاى به خون آلوده و پر مگس، چارپایان قابل قربانى را به خاک و خون مىکشد، و از این راه هرچه فقر شبانان و کشاورزان وتوده هاى بىخواسته بیشتر مىشود، نیازشان به خدایان محسوس تر مىشود. " حتى با کمیاب شدن گاو، ناگزیر چارپاى کوچکترى را به جاى گاو به قربانگاه مىبرند و این چارپا را ناچار "گو سپنته" یا گوسپند یا گوسفند یعنى گاو مقدس مىنامند.تا جایى که امروز هم به گوسفند گاو مقدس مىگوییم" (تاریخ جشنهاى ایران_ دکتر پرویز رجبى) |
دیوارنگاره از یک مهرابه در مارینو ایتالیا که صحنه کشتن ورزا (گاو) توسط میترا را نشان می دهد |