مری ستگاست، باستانشناس آمریکایی، رنسانسی در شناخت زمان
اشوزرتشت پدید آورده است. او برپایهی یافتههای باستانشناسانه، ثابت
میکند که اشوزرتشت در عصر نوسنگی زندگی میکرد و تاثیر اندیشهها و
باورهای او را در همهی دورهی نوسنگی، حتا در خاورمیانه و یونان آن
روزگار هم میتوان دید. تا پیش از مری ستگاست، هیچ باستانشناسی به
چنین یافتهای دست پیدا نکرده بود. اما شگفت است که در ایران، دستاوردهای
باستانشناختی او را نادیده میگیرند.�آنچه بازگو شد،
بخشی از سخنان سورنا فیروزی، پژوهندهی تاریخ باستان، دربارهی شناخت
زمان اشوزرتشت بود. به سخن او، انسان با پشت سر گذاشتن دورههای
پارینهسنگی جدید و میانسنگی، به دورهی نوسنگی میرسد و گام به
مرحلهی روستا نشینی میگذارد. پس از این دوره است که عصر مسسنگی، مفرغ
یا برنز و عصر آهن پدید میآید و زمان پدیداری امپراتوریهای بزرگ فرا
میرسد.
نوشتههای کلاسیک درباره زمان اشوزرتشتفیروزی
سپس به نوشتههای کلاسیک دربارهی زمان اشوزرتشت اشاره کرد و گفت:
�بیشتر متنهای یونانی و نیز شاهنامهی فردوسی، چنین نوشتهاند که
اشوزرتشت، ٨ هزار سال پیش میزیست. شاهنامه از ٦ هزار سال پیش نام
میبَرد. البته باید دید که آیا اشارهی فردوسی به شش هزار سال پیش از
روزگار خود است، یا شش هزار سال پیش از گردآوری "خداینامه" در روزگار
انوشیروان ساسانی؟
اگر او روزگار انوشیروان را پیش چشم داشته است،
گزارش او از روزگار اشوزرتشت با اشارههای نوشتههای یونانی، نزدیک است.
اسناد ایرانی هم همین را میگویند که اشوزرتشت بسیار پیشتر از آن تاریخی
زندگی میکرد که اکنون برآورد میکنند. از اینرو روزگار او همزمان
با دورهی نوسنگی بوده است.�
نادیده گرفتن نوشتههای یونانیفیروزی
در ادامه افزود: �اما برخی به این سخن خرده میگیرند و میگویند که
چگونه شدنی(:ممکن) است که اشوزرتشت در دورهی نوسنگی زندگی کرده باشد و
آنگاه اندیشههایش چنین روشن و پیشرفته باشد؟ این تردید و پیش کشیدن
پرسشهایی از این دست، از آنروست که آنها نوشتههای یونانی دربارهی
زمان اشوزرتشت را به تمامی نادیده میگیرند و ارزشی برای آنها
نمیشناسند تا بتوانند به این نتیجه برسند که اشوزرتشت در زمان دیگری
زندگی میکرد. پیدا نیست که چرا نوشتههای یونانی از دید این گروه از
پژوهندگان، همه جا ارزش و اعتبار دارند، اما آنجایی که دربارهی زمان
اشوزرتشت سخن میگویند، باید بیارزش و نادرست گمان برده شوند.�
اشوزرتشت پیش از مادها میزیستفیروزی
در ادامه اشاره کرد که باخترزمینیها روزگار اشوزرتشت را 600 پیش از
میلاد میدانند و پژوهندگان ایرانی تا دوهزار پیش از میلاد و زبانشناسان
1000 تا 1200 پیش از میلاد. آنگاه به نقد و بررسی چنین برآوردهایی
پرداخت و گفت: �آنهایی که میگویند اشوزرتشت در 600 پیش از میلاد
میزیست، زمان او را تا روزگار مادها پایین میآورند. اما مساله
اینجاست که آنچه ما از باورهای مادها، برپایهی نوشتههای "هرودوت" و
"استرابون" میدانیم، با آنچه اشوزرتشت در گاتها میگوید، جدایی بسیار
دارد و نمیتواند جهان جغرافیایی آنها یکی باشد. جهانشناخت پس از
گاتها، همانند یسنا و یشتها، نیز سومر و اکد و بابل و آشور را
نمیشناسد. پس روزگار اشوزرتشت را به زمان مادها بردن، درست نیست و
دشواریهای بسیاری پدید میآورد. افزونبر این که اگر اینگونه بود،
یونانیانی که "دیااکو" را میشناختند، باید اشوزرتشت را، که به گمان این
دست از پژوهندگان، پس از دیااکو میزیست، هم میشناختند. اما میدانیم
که چنین نیست و یونانیها میگفتند که اشوزرتشت بسیار پیشتر از دیااکو
زندگی میکرد.�
بحثبرانگیزی تاریخی که ذبیح بهروز میآوردبه
باور فیروزی، آنچه زبانشناسان میگویند و برپایه سنجشهای
زبانشناسانه، زمان اشوزرتشت را 1000 تا 1200 پیش از میلاد میشناسانند،
از آنرو که تنها حدس و گمان است و زبانشناسی دانشی نیست که بتوان از
راه آن تاریخ دقیقی به دست آورد، نمیتواند پذیرفتنی باشد. زبانشناسی
ظرف آزمایشگاهی ندارد که واژهای در آن ریخته شود تا تاریخی باریکبینانه
به دست آید. زبانشناس تنها میتواند نوشتهها را بسنجد و زمان
دگرگونیهای زبانی را گمان برد. همانند سنجش دگرگونی واژههای پارسی
هخامنشی تا واژههای پهلوی ساسانی که هم مدت زمان گذشته و هم بستر رخدادهای
اجتماعی و سیاسی آن دوره روشن است. اما این روش برای واژگان گاتها که نه
زمانشان را در اختیار دارند و نه از وضعیت سلسله رخدادهای رویداده از عصر
زرتشت تا به روزگار هخامنشیان آگاهی در اختیار است، نمیتواند داشته باشد.
تاریخی هم که ذبیح بهروز دربارهی روزگار اشوزرتشت برآورد(:محاسبه) کرده
است و مینویسد که برپایهی برآوردهای نجومی است، بسیار بحثبرانگیز
است. اگر کتاب او، �تاریخ تقویم�، را نگاه کنیم، برآوردی نمیبینیم. تنها
دو سه نشانه دیده میشود و بازگفتهایی(:نقل قولهایی) از این و آن.
جمع و تفریقهای کتابش هم نادرست است و سند تاریخی استواری هم ندارد.
اشارههای �دینکرد� و �زادسپرم� به زمان اشوزرتشتسورنا
فیروزی آنگاه به رویدادی اشاره کرد که میتواند نشانهای برای شناخت
درست و علمی روزگار اشوزرتشت باشد. او گفت: �در کتاب هفتم "دینکرد" و نیز
کتاب "زادسپرم" نوشته شده است که 300 سال پس از دینآوری اشوزرتشت،
خورشیدگرفتگی در سرزمینهای ایرانی روی داد. تا بدان اندازه که ترس و بیم
بسیار پدید آورد و در یاد تاریخی مردم بهجای ماند، حتا در نوشتههای
دینی نیز از آن یاد شد. اگر دینآوری اشوزرتشت را در سیسالگی بدانیم، این
خورشیدگرفتگی در 330 سال پس از زاده شدن اشوزرتشت بوده است. میتوان
پرسید که این گزارش، ما را به چه یافتهای میرساند؟ پاسخ این است که
میباید این خورشیدگرفتگی در زمانی پدید آمده باشد که مردم بیرون از
خانههایشان بودهاند و آن را حس کردهاند. دیگر آن که در زمانی از سال
بوده است که میتوانسته روشنایی بسیاری در آسمان ایجاد کند.�
خورشیدگرفتگی در بازه زمانی 6100 تا 5000 پیش از میلادفیروزی
آنگاه افزود: �من از کارشناس بخش تقویم مرکز ژئوفیزیک دانشگاه تهران
خواستم که به کمک نرمافزارهای خود، ٢ بازه زمانی را برای این
خورشیدگرفتگی برآورد کند؛ یکی بازه زمانی 6100 تا 5000 پیش از میلاد که
دیدگاه نوشتههای کلاسیک دربارهی زمان اشوزرتشت است؛ و دیگری 1500 تا
1300 پیش از میلاد که دیدگاه ذبیح بهروز است. یکی از این
خورشیدگرفتگیها که با دادههای تاریخی همخوانی دارد، در میان ساعات 1
تا 3 پس از نیمروز یک روز تابستانی (29 تا 31 اگوست) روی داده و از
سرزمینهای روزگار اشوزرتشت گذر کرده است؛ سرزمینهایی همانند: ری و
زابلستان و بلخ و کابل. نکته اینجاست که این خورشیدگرفتگی، در سال 5855
پیش از میلاد رخ داده است که اگر 330 سال را به آن بیافزاییم، سال 6183
پیش از میلاد به دست میآید که همان زادسال زرتشت در 5000 سال پیش از نبرد
تروی میشود. میدانیم که جنگ تروی در سال 1184 پیش از میلاد بوده است.
اما چنانچه این دادهها را با برآورد استاد ذبیح بهروز بسنجیم، خطای ده
ساله خواهد داشت. پس برآورد بهروز جدای از اشکالات جمع و تفریقی، حتا با
دادههای نجومی و دیدگاههای کلاسیک همخوانی ندارد.�
گسترش فرهنگ ایرانی در میانرودانبه
سخن فیروزی، زمانی که با این برآوردها به دست میآید، همزمان با
دورهی نوسنگی است. یعنی همان دورهای که برپایهی یافتههای �مری
ستگاست�، پژوهشگر آمریکایی، اشوزرتشت در آن زمان زندگی میکرد. فیروزی
در پایان افزود: �مری ستگاست میگوید که زرتشت نخستین کسی است که
اندیشههای او کشاورزی را گسترش داد. در حالی که تاکنون گمان بُرده میشد
که گسترش کشاورزی در پیِ عامل شکممحوری و تکامل جامعه انسان بوده است.
اما این پژوهشگر و صاحبنظر آمریکایی چنین برداشتی را نادرست میداند و
میگوید که روی گذاردن انسان به کشاورزی و رها کردن شیوهی زندگانی
شکارورزی و گردآوری خوراک، که بسیار سادهتر از کشاورزی بوده و هزاران سال
نیز به آن، خوی گرفته بود، از آنرو بود که باور عقیدتی نوینی شکل گرفته
بود. این باور، همان اندیشههای اشوزرتشت بود که بارها به آن در متون
اوستایی و دینی زرتشتیان اشاره شده است.�
فیروزی در ادامهی سخنهای
خود، از فلات ایران به آسیای کوچک و میانرودان رفت. وی بیان داشت که در
فرهنگ نوسنگی �چاتال هویوک�، به روشنی فرهنگ ایرانیان را میتوان
دید. مهمترین این ویژگیها، گذاشتن مردگان در بلندیها و در معرض پرندگان و
پس از آن تدفین استخوانهای آنان است. این شیوه از تدفین تنها ویژه گروهی
از ایرانیان بوده که بارها به آن در نوشتههای خود اشاره کردهاند و
غربیانی چون هرودوت نیز درباره گسترش آن میان مادها نوشتهاند. وی گفت که
در کنار این مورد، به طور جداگانه، �ست گاست� نیز شوندهای فرهنگی فراوانی
را درباره آیینهای هندوایرانی رایج در این منطقه ارایه داده است و حتا
آورده که نشانههای فرهنگ کیش کهن ایرانیان، مانند قربانی کردن گاو و
بسیاری کردارهای مورد نکوهش زرتشت تا لایه ششم �چاتال هویوک� وجود داشته،
ولی به یکباره و همزمان با عصر زمان کلاسیک زرتشت، آیینهای زرتشتی گسترش
یافته است.
�ست گاست� همچنین دربارهی میانرودان، یافتههای جالبی
ارایه داده است. او فرهنگ پیش از تاریخ �حسونا� را دارای ویژگیهای ایرانی و
از نقطهای زرتشتیگری دانسته و مساله هندوایرانی بودن فرهنگ پس از آن،
�سامره� را که پیشتر توسط �مارجیا گیمبوتاس� آمریکایی- لیتوانیایی،
برپایهی زبان و فرهنگ، �ایرانی� خوانده شده بودند را از نظر شاخصههای
زرتشتیگری، میشناساند. او همچنین، فرهنگ �حلف� به عنوان یکی از
گستردهترین و کهنترین فرهنگهای پیش از تاریخ میانرودان را ایرانی و
زرتشتیگرا شناسانده که اندیشههای اشوزرتشت را در قالب گسترش کشاورزی و
نقوش سفالی دارای مفاهیم زرتشتیگری به جاهای گوناگون آسیای باختری انتقال
داده است. �ست گاست� آورده که �حلفی�ها، در پی نفوذ آخرین فرهنگ پیش از
تاریخ میانرودان، �عبید� که فرهنگی کاملا متفاوت را دارا بوده است، به
فلات ایران دوباره بازگشتهاند. البته ناگفته نماند که �ست گاست�، فرهنگ
�حلف� را برآمده از اندیشههای ایرانیان دانسته که در کنار ساکنان قدیم
میانرودان به گسترش باورهای زرتشتیگری پرداختهاند.
فیروزی در ادامه
درباره فرهنگ �عبید� گفتگو کرد. وی گفت که �ست گاست�، �عبید� را دارای
فرهنگی جداگانه میشناساند، ولی درباره آن توضیحی ارایه نداده است، به ظاهر
ما را دچار آشفتگی میکند. اما با گسترده کردن دامنهی آگاهیهای خود به
پژوهشهای باستان شناختی و نیز جستارهای �ساموئل کریمر�، نامورترین
سومرشناس روزگار کنونی، میتوان درستی آن را دریافت. �عبیدی�ها آیین
نیایشگاهسازی و اهدای فدیه و قربانی در نیایشگاهها را زنده کردند و
استفاده از نقوش روی سفال نیز در آن روزگار کم شد. از دید �ست گاست�، این
به معنای زدایش اندیشهی زرتشتیگری در میانرودان است. حال این �عبیدی�ها
که بودهاند؟ �کریمر�، گفته است که �عبیدی�ها ساکنان نخست فلات ایران
بودهاند که در هزاره پنجم به میانرودان رفته و فرهنگی را از فلات به جنوب
میانرودان منتقل کردند که سپسها، وارد فرهنگ سومریان شد. با این
دادهها، �عبیدی�ها را باید پیروان کیش مخالف اشوزرتشت با ریشه فلات ایران و
ایرانی تبار دانست.
فیروزی در پایان، به شمال باختری ایران و بررسی
درستی یا نادرستی گزارشهای تکمیلی یونانی پرداخت. وی اشاره کرد که سندهای
یونانی از حضور سیاسی مادها و دیگر ایرانیان در پایان هزارهی سوم پیش از
میلاد در شمالباختری ایران و همدان امروزی یاد کردهاند.
برپایهی این
گزارشها، این مادها و ساکنان شمالباختری ایران، در پی یورشهایی
سهمگین در حدود 2000 سال پیش از میلاد برافتادهاند. چنانچه در یافتههای
باستانشناسی دقیق شویم و از شگرد تفسیر و تطبیق یافتهها با گزارشهای
کلاسیک که در همهجا رواج و اعتبار دارند، بهره ببریم، درمییابیم که در سه
نقطه یانیقتپه، گویتپه و هفتوانتپه، اثرات چنین یورشهای ویرانگری در
حوالی 2000 پیش از میلاد دیده میشود که در یک مورد، شوندِ برافتادن کامل
سکونتگاه، در مورد دوم شوند دگرگونی فرهنگ و در نقطهی دیگر شوندِ ایجاد یک
فاصله تا ادامهی دوره بعدی سکونت شده است. این مطلب، ما را به درستی
گزارشهای کلاسیک یونانی درباره پیشینهی حضور ایرانیان در فلات مطمئنتر
میسازد.
برگرفته از وبلاگ : http://ariames.gohardasht.com/blog.asp?post=129