از برای کرامت نفس

موضوعی که همیشه بعد از پایان امتحانات دانشجویان رنج آور می شود، درخواست نمره است. در این وضعیت ها معمولاً بسیار سختگیرم. چه که بر این اعتقادم کرامت انسان بسیار بیش از تمنا است؛آن هم از نوعی که خود می تواند. ما در دنیایی زندگی می کنیم که هیچ چیز به سهولت به دست نمی آید و با وجود چنین شرایطی برای دستیابی به خواسته هایمان، خود را در معرض ........ قرار ندهیم.

یک جزء بنیادی انسان بودن این است که بطور دائم شایستگی و توانایی خود را در جریان زندگی روزمره به دیگران ثابت کنیم. (گیدنز)

مردم را نشناخته راحت می توان کشت. اگر ایشان را شناختی دیگر جنگی نخواهد بود. (آل احمد)

تصوری که افراد جامعه از یکدیگر دارند، واقعیت اصلی و پایه هر جامعه است. (چارلز هورتون کولی)

تمام زنان در قلب و باطن شان فمنیست هستند. در روان شناسی زنان نوعی باور وجود دارد که آنها همه به یک طبقه تعلق دارند. اما این اعتقاد و احساس زیر انبوهی از آت و آشغال پنهان مانده است. (آن اوکلی)

من سعی می کنم عینی باشم، اما ادعای بی طرفی نمی کنم. (سی رایت میلز)

خدای هربرت اسپنسر تکامل بود، گاهی آن را ترقی می نامید. (پارسوتز)

کسی که بین آموزش و سرگرمی تمایز قائل است، الفبای هیچکدام از این دو را نمی شناسد. (مک لوهان)

هر نسلی در برابر پدرانش می شورد و با پدر بزرگانش دوست می شود. (لوییس ممفورد)

شاید در جواب دوست عزیزمان(تجربه ای جامعه شناختی.....)

اجاز دهید در ابتدا با نگاهی عینیت گرا تعریفی قراردادی از بدحجابی و بالتبع حجاب داشته باشیم؛ بدحجابی پوششی است که در روابط اجتماعی اختلال ایجاد کند.

در این تعریف دو مفهوم پوشش و اختلال قابل توجه و مستتر است. پوشش: منظور پوشش در گفتار، نگاه و ظاهر، و اختلال در روابط اجتماعی: منظور نوعی ساختارشکنی در باورهای مورد انتظار جامعه است. اگر عنوان کار قابل ستایش این خانم را روش گارفینگلی نهادم بی دلیل نبود. روش گارفینگل (مردم روش) نیز بر هم زننده انتظارات مردم و مشاهده عکس العمل آن ها بوده.

بر این قصد نیستم کار این پژوهشگر را تخطئه کنم؛ اما توجه کنید در محیطی اجتماعی قرار گرفته که باورها و انتظارات روزمره کنشگران اجتماعی(البته توهین ها قابل دفاع نیست. عکس العمل برخی کنشگران مصداق بارز بدحجابی است؛ همان عدم پوشش در کلام) را دچار تردید نموده.

دوست عزیز کلیت سوالات شما را نمی توان با توجه به این پژوهش جواب داد و از حجاب دفاع کرد و یا آن را رد نمود. به واقع سوالات کمتر با توجه به این مورد خاص قابل پاسخگویی است. اما در جواب سوال2 و 3: موارد گفته شده در بالا را دوباره مرور کنیم شاید جواب نهفته باشد.

همان گونه که خود گفته اید اگر بی طرفانه به موضوع نگاه کنیم؛ باید بگوییم در هر محیط اجتماعی تعاریف از پدیده ها نسبی است و حجاب نیز از این قاعده مستثنی نیست.

امید که این قلم ثقیل را درک کر ده باشید. خوشحال خواهم شد در این باره بیشتر تخاطب داشته باشیم.

سوالی از یک دوست

یکی از دوستان در راستای مطلب گذشته(تجربه ای جامعه شناختی به روش گارفینگل)سوالاتی مطرح نموده.

سلام بدون جبه گیری و دفاع از حجاب یا بی حجاب: چند سوال ذهنمو مشغول کرد اقای بلوردی یا دوستان جواب بدن: 1- چرا پلیس از حق ذن دفاع نکرد ایا او یک انسان نبود؟2-چرا به چشم روسپی به او نگاه کردند عقل میگه هرچی برهنه تر باشی ضایع تری حداقل در غرب اینطوری؟3-دوستان بگن الان حجاب نماد چیه؟مصونیته یا شده نماد روسپیگری؟4- عقاید و دینو فعلا وارد نکنید به نتیجه تحقیق نگا کنیم/ ایا حجاب کارکردش عوض شده یا نه یا نماد شده با یک معنی جدید؟

ما یا مردم عادی، کدامیک؟

در پاسخ سوال برخی از دوستان

امروزه انگاره ای در میان ما مشاهده می شود که یکی از شاخصه های تفاوت میان عرصه های خصوصی و عمومی است. «خودشیفتگی» در حقیقت نوعی نابسامانی است که انسان تنها خودش را مرکز این عالم قرار داده و نمی تواند خود را از تصویرهای خودمحورانه برهاند. چنین وضعیتی در روحیه کنشگران جامعه ما یافت می شود؛ آنانی که مصلحت های خویشتن را بر منافع جمع ترجیح می دهند. سرچشمه چنین رفتارهایی در ضمیرهای ناخودآگاه انسان است که متاسفانه به ویژه در قشر نیمه تحصیل کرده و ظاهرا روشنفکر جامعه ما ملاحظه می شود(احتمالا شکایت های بسیاری در این باب از زبان دوستانتان شنیده باشید) و به تعبیری شاید بشود گفت در پشت این خودشیفتگی نوعی پرستش خود نهفته است.  

تصویری از روابط اجتماعی ما

روزی گذارم به اداره ای افتاد به محض وارد شدن صدای ملتمسانه جوانی(ارباب رجوع) از معاون اداره که در حال عذر خواهی به علت یک اشتباه بود، توجه ام را جلب نمود. معاون که فرصت را برای نمایش قدرت مناسب دیده بود با حالتی مغرورانه خطای چند روز پیش جوان در خیابان را یادآور می شد: «بالاخره کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه». مثل این که جوان برای معاونی(که او را نمی شناخته) دردسری ایجاد کرده و حالا پس از چند روز جوانِ از همه جا بی خبر که برای کاری اداری مراجعه کرده مورد شناسایی معاون قرار گرفته و حالا نوبت معاون است.

بلافاصله یاد نظریه «رالف دارندورف» افتادم که در موقعیت های اجتماعی مختلف انسان ها جایگاه های نابرابری از اقتدار(نه قدرت) دارند؛ به این معنا که ما در برخی موقعیت ها فرادست و در مواقعی فرودست هستیم. البته دارندورف این مساله را برای بقای جامعه ضروری می داند؛ چه که فرد دارای اقتدار در جایی دیگر فاقد اقتدار است و این به موازنه جامعه کمک خواهد کرد. دارندورف معتقد است این اقتدارها نه از آن افراد بلکه از آن جایگاه و موقعیت شان است. اما شاید او به این نکته توجه نکرده بود که بسیاری از افراد( به خصوص جوامع شرقی) از این جایگاه های اقتدار سوء استفاده کرده و به نفع خود کسب قدرت یا تسویه حساب های شخصی می کنند. در واقع دارندورف از ویژگیهای روانی افرادی که می خواهند قدرت شان را به رخ یکدیگر بکشند، غفلت کرده وگرنه راهکارهای جلوگیری از این سوء استفاده ها را هم بیان می کرد.

اما داستان اصلی! تجمع مردم و همکارن جناب معاون برای وساطت که جناب« جوونه اشتباه کرده شما به بزرگیه خودتون ببخشید، ببینید پشیمون و نادمه میگه که اشتباه کردم بزارید کارش راه بیوفته» کارساز می شود و معاون که  از جایگاه اقتدار(بخوانید قدرت) خود در اداره نهایت سوء استفاده را کرده به تصور برنده شدن این چالش، جوان را مورد عفو قرار می دهد.

روابط اجتماعی صحنه غلبه کامل بر دیگران نیست؛ هیچ کس در جدایی از دیگران قدرتمند نیست، هیچ کس برنده نیست، نه جوان و نه معاون و نه من و شما.

گناه و شرمندگی

می‌گویند در فرهنگ ژاپنی مفهمومی بنام "گناه" وجود نداره... و اصلا" مردم با این مفهموم هیچ آشنایی ندارن... تنها مفهوم بازدارنده در اونجا، "شرمندگی" است. واسه همینه که کسی که درست کارش رو انجام نده پیش مردم شرمنده میشه، حتی ممکنه که دست به خودکشی بزنه، چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداره... "شرمندگی" مفهوم زمینی و "گناه" مفهوم آسمانی است. "شرمندگی" بین شخص و اطرافیانش اتفاق میفته، اطرافیانی که شخص همیشه اون ها رو میبینه

( بر گرفته از صفحه تهمینه میلانی فیلمنامه نویس و کارگردان سینمای ایران)
....................................................................................................................................................

مردم ژاپن پس از سونامی


1. در ژاپن وقتی برق شهر فوکوشیما قطع شد مردم داخل سوپر مارکتها و فروشگاههای بزرگ به آرامی و در تاریکی همه چیزهایی را که در سبد خریدشان قرار دادند سر جایشان برگرداندند و به آرامی از فروشگاهها خارج شدند.


2. تمیزی و نظم کمپهای مردم سیل زده که توی ورزشگاههای شهر بنا شده بود توجه همه را جلب کرد ، بعد مسئولان شهر جلوی مردم سجده می کنند و معذرت می خواهند به خاطر این که سونامی شده و نتوانستند بهتر از این از آن ها مراقبت کنند.


3. چیزی نگذشت که عکس مدارس صحرایی شهر فوکوشیما منتشر شد ! با نهایت شرمندگی سالن ورزشی رو پارتیشن زده بودند و بصورت کلاسهای مجزا با حداکثر ۱۵ دانش آموز در آورده بودند . همه کلاس ها یه ال سی دی ۳۲ اینچی داشت. وزیر آموش و پرورش هم توی رسانه ها ضمن کلی عذر خواهی قول داد که بزودی حداقل امکانات را برای دانش آموزان مهیا خواهد کرد.


4. پیرمردهای ژاپنی سپاه مهندسین پیر تشکیل دادند و داوطلب این که بروند فوکوشیما و در مهار نیروگاه کمک کنند تا جوانترها در معرض تشعشعات نیروگاه و مرگ قرار نگیرند! چرا؟ چون نسبت به جوان ها کمتر از عمرشان باقی مانده و اثرات ناگوار رادیواکتیو زمان کمتری در کشورشان باقی خواهد ماند و خودشان هم زمان کمتری رنج و دردش را تحمل خواهند کرد!


5. به گزارش خبرگزاری آلمان، مردم ژاپن، که در ماه های گذشته، بحران سیل ، سونامی و نشت مواد رادیواکتیو را پشت سر گذاشته‌اند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از ۴۵ میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند. همچنین ۵۷۰۰ گاوصندوق پیدا شده پس از سیل که حاوی بیش از دو میلیارد ین بوده، به دولت داده شده است. سخنگوی پلیس ژاپن اعلام کرد مردم و داوطلبان همچنان کیف پولهای پیدا شده را تحویل میدهند و تا کنون ۹۶ درصد مبالغ پیدا شده، به صاحبانشان بازگردانده شده است.


جزء کدام دسته ایم؟

یکی از دوستان دانشجو می کفت: آدم در این دوره و زمانه زیاد شانس نمیاره که با آدم های خوب و خالص برخورد پیدا کنه

به نظرم در این باره انسان ها دو دسته اند:

باور دسته اول: این واقعیت جامعه امروز است که: اگه خالص باشیم کلاهمون پس معرکه س!

البته در روابط اجتماعی این احساس کاملا بروز یافته است؛ برخی در برقراری ارتباط دوستی و معاشرت ضمن بدگمانی  نوعی فاصله گیری را حفظ می کنند.

اما دسته دوم: باور و عمل به صداقت دارند.

ما جزء کدام دسته اید؟

البته کار جامعه شناسی، ارزشگذاری به نفع هیچ دسته ای نیست!

شاید به قول گافمن در جلو صحنه ها(روابط اجتماعی) به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می کنیم و به دوستی هامون ادامه می دهیم که این خود واقعی ما نیست. پس با این اوصاف هیچ انسانی صادق نیست.

باور دارم تا دلتان بخواهد اهل عشق و عاشقی! بسیار وجود دارد! البته تا عشق را چه بنامیم و چگونه ببینیم!

باور کنیم هنوز هم تنوع و  دامنه ی عشق ها وسیع است و عرض و طولش ناپیدا.

  اسمش را بگذاریم دوستی

 منظور آن است که انسان به ابراز محبت سوق یابد. دوستی( به زبان بی طرفانه جامعه شناسی، سرمایه اجتماعی) شاید ارزشمندترین چیزی باشد که نباید هیچگاه دریغش ورزیم.

گفته اند و می گویند که در این دنیا آدم های خوب زیادند؛ بله هستند و فقط باید حواسمان  باشد(این هم یه جور تعقل بخصوص دیگر می طلبد!) که جستجویشان کنیم و به آن ها متصل شویم اگر رخصت دهند.

و بدون شک بر این باور، دایره ی دوستان وسیعتر خواهند شد و می شوند؛ چه که

درون هر کسی خوبی نهفته است.

نمونه ای از جملاتی که بسیار برایم دلنشین اند

یک جزء بنیادی انسان بودن این است که بطور دائم شایستگی و توانایی خود را در جریان زندگی روزمره به دیگران ثابت کنیم. (گیدنز)

در برابر غرب نباید چشم را بست و نباید به آّن خیره شد. بلکه باید دید و درست دید. (شریعتی)

بدترین و خطرناکنرین کلمات این است: همه این جورند. (تولستوی)

بلاهت شکلی از رفتار است. (سارتر)

جوک ها غصه های ما هستند. (مک لوهان)

فرهنگ یعنی تحویل بار مرده ها به زنده ها. (آل احمد)

نسبیت در مسائل اجتماعی(محیط زیست ایران)

این نوشته خلاصه ای است کوتاه از مقاله ای ژورنالیستی با رویکردی جامعه شناختی درباره حیات وحش ایران که بنا به درخواست عزیزان دوستدار محیط زیست نوشتم.

از علائق فراغتی تعداد قلیلی از ما ایرانیان کمک به بقای نسل حیات وحش(به ویژه گربه سانان) است؛ و به واقع امری مغفول در ذهنیت ما ایرانیان. مدت زمانی پیش مستندی از جستجوی چهارساله دوستداران پلنک ایرانی نمایش داده شد که در نهایت طبق پیش بینی با کشتار این گونه نادر توسط مردم محلی به پایان رسید(جالب این که اکثر چنین مستندهایی به این گونه تراژدی ها ختم می شوند). دربسیاری از جوامع، موضوعات محیط زیست را در زمره مسائل و آسیب های اجتماعی قرار می دهند. مسائل اجتماعی یعنی وضعیت اظهار شده منفی ای که با ارزش های شمار مهمی از مردم مغایرت داشته باشد و تلاشی در جهت حل آن ها مبذول گردد. سوال این جا است؛ آیا در ذهنیت ما نیز این گونه است؟

می گویند مسائل اجتماعی نسبی است؛ این معنا که از جامعه ای به جامعه دیگر و از شرایط زمانی به شرایط زمانی دیگر متفاوت است. مصداق این که در گذشته تنبیه کودک امری رایج بوده؛ اما امروز به مساله ای اجتماعی مبدل شده.

براستی آیا وقت آن نرسیده ایرانیان به حیات وحش نگاهی متفاوت، و فارغ از منفعت طلبی های شخصی و گذرا داشته باشند؟

بسیاری از گونه های زیستی و جانوری ایران نابود شده اند(ببر مازندران) یا در خطر انقراض اند. در حال حاضر باور کنیم محیط زیست و حیات وحش ایران مساله ای اجتماعی است.

تشکر و قدردانی

بر اساس رسم مالوف، هر ساله پیام های تبریک سال نو را یک به یک پاسخ می دادم. روز های ابتدایی نوروز 91 این رسم برقرار بود؛ تا این که پایان تعطیلات و رجوع مجدد، لطف بی دریغ دوستان و کثرت پیام ها (نزدیک به 65 کامنت و ای میل) این امر را طولانی می کرد. بر این اساس تبریک، تشکر و سپاس مرا پذیرا باشید.

امید که بهار آورنده بهترین باشد

نوروز مثابه اي از هويت ملي ما

به جرأت مي توان ادعا كرد نوروز از معدود جشن هایی است که در باور ایرانیان «درونی» شده  و خيل عظيمي از رفتارهای اجتماعی مان را به صورت سنتی صدها سال است با خود همراه كرده. تقریبا تمام ایرانیان مقيم و خارج نشين، در اين امر با یکدیگر شریکند. جشني كه توانايي دارد شکاف ها و گسست های حتي عمیق سیاسی و مشکلات ناشی از آن را در خود حل نمايد؛ می تواند و باید به مثابه عنصر اصلی شکل دادن و تداوم بخشیدن به هویت ملي ما به کار رود و چه براستي به معنی واقعی کلمه در خور ستايش.

بهانه اي است شايسته جهت آرزوهاي شاد پيشگاه يكان يكان شما دوستان گرانقدر

  نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی             که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی  

نوروز بر همگان مبارک

مسائل اجتماعی در اولویت

یکی از راه های شناخت مسائل اجتماعی در اولویت جامعه امروز ایران، رجوع به کارشناسان و صاحبنظران این حوزه اجتماعی است. هفته ای که گذشت «همایش ملی آسیب شناسی مسایل اجتماعی ایران» در اصفهان برگزار شد. از آن جا که دستی بر آتش در این مجمع داشتم، با رجوع به مقالات ارسالی میزان فراوانی مقالات ارسالی جالب توجه بود.

سه مساله طلاق، اعتیاد و آسیب شناسی رابطه با جنس مخالف بیشترین تعداد را داشتند.

چرا؟

بارها با این سوال مواجه شده ام چرا  فضای مجازی؟

فضای مجازی مکانی است مطلوب جهت شناخت متقابل انسان های دور و نزدیک. محتوا و صورت نوشته ها تا حدود زیاد منعکس کننده و جلوه ی ابعاد شخصیت هر فرد است. از طرفی این عرصه می تواند مولد کینه ورزی ها، تخریب شخصیت دیگران و دشمنی ها و اغراض شخصی باشد. این عامل بسته به انتخاب ما است؛

ما کدام وجه را انتخاب می کنیم و هدف نهان مان از این انتخاب چیست؟ نیت ها به سادگی از پس کلام هر فرد قابل تشخیص است. معمولاً نیت های سالم واکنش های سالم بر می انگیزند.

پاسخی ناقص به یک سوال

درباره سوال دوستی در باب رابطه ما بین نابسامانی اجتماعی و اسیب ها باید در ابتدا به تعریف نابسامانی پرداخت. نابسامانی ریشه در نوع نگاه به سازمان دارد؛ اگر سازمان را مجموع اجزایی بدانیم که با یکدیگر در رابطه متقابل اند نابسامانی اجتماعی اشاره به شرایطی دارد که اجزای نظام در در عدم تعادلند. لذا می توان آسیب ها و مسایل اجتماعی را شاخصی از آسیب ها دانست.

برای مطالع بیشتر رجوع شود به:

رویکردهای نظری هفتگانه در بررسی مسائل اجتماعی, ارل رابینگتن و واینبرگ, ترجمه رحمت الله صدیق سرورستانی, انتشارات دانشگاه تهران

hard working

استادی داشتیم با جمله خسته نباشید ما بلافاصله با عصبانیت پاسخ می داد و گله می کرد که یکی از دلایل خمودی ما ایرانی ها همین جمله است که مردم در تعارفات روزمره از همان آغاز روز کاری نثار هم می کنند. از مردم انگلیس می گفت که هر زمان به هم برسند جمله hard working  را به کار می برند که به اصطلاح زبان ما می شه خدا قوت.

پس از پایان ماراتن گونه امتحاناتhard working مرا پذیرا باشید

براي دكتر عبداللهي كه الفبای جامعه شناسی را او به من آموخت

 مدتي پس از وفات دكتر عبداللهي مجال و سفري دست داد مجدد به دانشكده علوم اجتماعي علامه وارد شدم. بلافاصله راه كج كردم به سمت اتاق مرحوم دكتر، هنوز پس از ماهها يادداشتهاي دانشجويان و شاخه گل هاي نصب شده روي درب اتاق باقي بود. دو دلنوشته دانشوجويي مبهوتم كرد.

استاد کارنوشت مارکس رو آوردم شما نبودید

 استاد در اتاق شما هیچ وقت قفل نبود

راست نوشته بود، اين دومي وصف حالم بود؛ كمتر خاطر دارم كاري با دكتر داشته باشم و نتوانم او را پيدا كنم. اما يك سال است.........

روحش شاد

 delnevesht

دکتر نیک گهر  که بخشی از ترجمه شان را به دکتر عبداللهی، دوست و همکارشان تقدیم کرده اند را نیز اینجا بخوانید.

(با تشکر از استادم سرکار خانم شیرین احمدنیا بخاطر در اختیار قرار دادن این متن) 

هرجا که باشی برخی می خواهند پوست تنت ودعاهای قلبت رابکاوند.مواظب باش که غریزه شان را پروارنکنی.مواظب باش که سر تسلیم فرودنیاوری.مسلمان مسیحی یا یهودی تو راباید همان که هستی بپذیرند یا از دست بدهند.انگاه که به نظرت روح انسانهاگنجایش نداشته باشد به خودت بگوکه زمین خدا وسیع است. دست ها وقلب خدا وسیع اند. تردید نکن که به دور دست ها بروی به ان سوی دریاها به ان سوی همه مرزها به ان سوی همه وطن ها همه باورها.

مقصر

دانشجویان در ابتدا به مثابه درونداد موقعیت مکانی - اجتماعی ای مراکز آموزش عالی(دانشگاه ها) قلمداد می شوند که باید مدت زمانی در این موقعیت به پردازش اطلاعات مشغول باشند. محلی برای تعامل با همالان خود از خرده فرهنگ های گوناگون، مکانی با بهترین خاطرات زندگی...... و استادان می توانند در این میان نقش میانجی و حمايت کننده اجتماعي را جهت راهنمایی های  مستقیم و غیرمستقیم دانشجویان داشته باشند. اين موضوع به ويژه درباره دانشجويان مناطق غیربومی كه از خانواده دور و در خرده‌فرهنگ‌هايي وارد شده‌اند كه با چارچوب زندگي‌شان متفاوت است، بيشتر نمود می یابد. اما چه بسیار موارد با خدشه ای در این روابط، این فکر خطور می کند که باید بازاندیشی کرد.


یادی از دکتر شریعتی

 مدت زمانی تصمیم گرفته بودم از قالب ساده نوشتن در بیام اما نشد.گاهی انسان ها باید  برخلاف نقاب رسمیشون ساده بنویسند.ساده نوشتن هم لازمه ی است از زندگی. تجربیات روزمره. خاطرات و گاهی نیز وقایع و گفتارهای تسکین بخش..................

سال سوم راهنمایی علاقمند به شخصیتی شدم که مسیر زندگی و رشته تحصیلی مورد علاقه ام رو (علی رغم مخالفت های بسیار نزدیکان) از همان زمان تغییر داد.

جرقه و شروع این جمله بود:

ساعت ها را بگذارید بخوابند! بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست

( دکتر علی شریعتی )

بوي ماه مهر


به قول يك دوست به ياد روزهايي كه بزرگترين مشكل ما شكسته شدن نوك مدادمون بود

همزادی دیگر

بدبینی

بدبینی همزادی است برای چاپلوسی که وجه مشخصه ی هر دوی آن ها جدایی میان ظاهر و باطن است. بدبینی و ترس از واگذاری موقعیت و یا به دست نیاوردن هدف منجر می شود با برقراری مرزی عبور‌ناپذیر میان باطن و ظاهر، اصل را بر پنهان کاری استوار کنیم، فرهنگی که فرد را به پنهان داشتن امیال و افکارش ترغیب می‌کند همزمان دنیای بیرون را به او خطرناک جلوه می‌دهد.

و البته چه توجیه گران قهاری هستیم ما

بدبینی حاکم بر روابط فردی را با ضرب المثل مشهور «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» و  چاپلوسی را با جمله «دروغِ مصلحت‌آمیز»، زیبا توجیه می کنیم. نکته مهم دیگر در اینجا توجه به این امر است که چگونه فرهنگ از یک سو با کشیدن دیواری بلند میان "ظاهر و باطن" خود موجبات بدبینی به ظاهر را فراهم می‌آورد در حالیکه از سوی دیگر، وقعی به چاپلوسی های فزاینده نمی نهد. این به صورت یک پارادوکس می‌نمایاند: از یک سو کنترل و مخفی داشتن افکار و امیال درونی و در نتیجه حفظ "ظاهر" شدیداً ترغیب می‌شود، در حالی که از سوی دیگر، رسیدن به هدف را با شیوه های مختلف، و البته غیر مستقیم، تشویق می کند. وقتی بدبینی به اصل مبدل گردد، احتمال این که شخص با رفتار مضنون و فاصله‌گذار خویش به گونه ای تصنعی رفتارهای دوستانه را افزایش دهد بسیار است. بدین ترتیب شخص برای احتراز جستن از لو رفتن احتمالی نیاتش، اصل را بر چاپلوسی  تنظیم می‌نماید

درباره جامعه چاپلوس منش

نوشتن درباره رفتاری همه گیر کار ساده ای نیست. پرداختن به این امور نگاه کردن به خود است که چه شاید در آن گرفتار باشیم. رفتاری که گاها از آن شکایت داریم و اوقاتی نیز به آن دست می یازیم! حال چه کنیم با این رفتارهای متناقض ایرانی، نفی می کنیم و خود انجامش می دهیم.

براستی آیا چاپلوسی در جامعه کنونی ما یک بیماری است؟

کدام یک از طرفین این کنش رایج اجتماعی سود می کنند؟

کدامیک مقصرند؟

کارکردهای کنش چاپلوسی چیست؟

 برخی مواقع بجای نوشتن می شه سوال پرسید و شاید هم طرح  یک مساله

جامعه شناسی چیست

یک روز زمان دانشجویی از دانشکده که خارج می شدم به یکی از استادانم برخورد کردم. اتفاق ده دقیقه ای هم مسیر شدیم. یکی از سوالاتی که اون موقع پرسیدم. موضوع جامعه شناسی بود که واقعا جامعه شناسی دنبال چیست؟

خیلی راحت و بدن مکث گفت جامعه شناسی یعنی همین شعارهایی که روی این ماشین ها می نویسن. و دیروز پس از سال ها به یاد استادم افتادم. پشت یک ماشین مطلبی خوندم که

سال ها است که شیطان فریاد می زند                   کو آدم، تا سجده کنم 

گذری به خودمان

درست خاطر ندارم چندین سال پیش دوستی به مناسبت پایان سال تحصیلی مطلبی برای چاپ در نشریه ای دانشجویی می خواست. مطلبی کوتاه نوشتم و امروزه در جستجوی پوشه ها  دوباره به آن برخوردم.

 

بر خلاف خیلی ها که اسفند ماه را پایان سال کاری خویش می دانند. سال ما معمولا با پایان سال تحصیلی به آخر می رسد. یکی از موانع سر زدن به خودمان همین سال های تحصیلی است، چرا که به خود سر زدن و خود را دیدن دشوار است. بیش از آن به خود چسپاندیمش و از خویشتن فاصله گرفته ایم. اما می توانیم «تجربه ها»ی خود را ببینیم. و متاسفانه «وقتی می توانیم چیزی را خوب ببینیم، که آن را از دست داده باشیم».

 

یک سال گذشت. آیا می توان پرسید چه میزان دنیا در ما ذخیره شده است؟

امروز دانشجویی تماس گرفته بود با 18 سال سن، مشورت ازدواج می خواست.خوب  محیط دانشجویی و عشق های عجولانه............

توصیه این است که

1.        نسبت به شناخت متقابل کوشش بسیار داشته باشید.

2.         وسواس به خرج دهید.

3.         در امر ازدواج تعجیل نکنید.

4.      آشنایی با پیشینه و حال فرد مقابل، ایده آل هایش، طرز تفکر و تصمیم گیری اش، میزان صداقت اش، قابلیت اعتماد، و امکان برقراری گفت و گوی منطقی به دور از تعصبات و پیش داوری ها، و اطمینان از وضعیت سلامت روانی اجتماعی اش در کنار شناخت نسبت به امکانات مادی زندگی او اهمیت دارد.

اشتباه بزرگ

این دوست عزیز از عشق به طرف مقابل و مهم  نبودن شرایط زندگی خانوداه او سخن می گفت: 

«من با خانوادش کاری ندارم خودش برام مهمتره»

5.       شناخت متقابل باید به شرایط زندگی خانوادگی طرفین یکی از مهم ترین ارکان است. افراد روحیات، اخلاقیات، ارزش های شان و نوع رفتار عادی شان از خانواده ای که در آن بزرگ شده اند تاثیر بسیاری می گیرد. اگر فردی روحیه بدبینی داشته باشد، به احتمال زیاد این روحیه رفتار غالب در خانواده ی پدری او بوده است بنابر این احتمال بکار بردن همان رویه و رفتار را آگاهانه یا ناآگاهانه در قبال همسر و فرزندان خود نیز بسیار دارد. بنابر این برای آشنایی بیشتر با فرد باید تلاش کرد تا با خانواده ی او که منشا ارزش ها و اخلاقیات و رویه های رفتاری اوست نیز آشنا شد.

6.       تاکید دارم کنار گذاشتن ملاحظات نادرست در زمینه ی طرح انتظارات بجا و قانونی و سنجیده در مراحل اولیه ی ازدواج است. دختران و خانواده های ایشان باید بدون رودربایستی های رایج نسبت حق وکالت طلاق اقدام کنند.

بدون شرح

تابستان در حال انجام پروژه ای در رابطه با مصرف و هویت هستم که یکی از دوستان این عکس رو فرستاد. هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید دربارش بنویسم

سوزنی به خود- جوالدوزی به...

جوالدوزی به.....

تعطیلی سه روزه آخر هفته گذشته مجالی داد تا بازدیدی از نمایشگاه بین المللی کتاب داشته باشم. ازدحام انبوه جمعیت طی این چند روز هر ناظری را عصبانی و متاسف می کرد. تجربه این دو روز و هجوم بازدیدکندگان و بی نظمی و سنگینی فضای تنفسی در حد خفگی، این سوال ر به ذهنم می آورد که براستی فلسفه نمایشگاهی که عنوان بین المللی دارد چیست؟ مگر این نیست که محیطی باشد همراه با آرامش به طوری که هر بیننده ای رغبت کند تا ساعت ها وقت خود را در آن سپری نماید؟ دردالان های تنگ با ازدحام بالا مردم را به نمایشگاه دعوت می کنیم که کمترین سنخیتی با نمایشگاه کتاب ندارد.

سوزنی به خود

 از یکی از دوستان قدیمی دانشگاهی که دریکی از غرفه های انتشاراتی علوم اجتماعی مشغول بود درباره میزان خرید بازدیدکنندگان پرسیدم، از کم شدن میزان خرید نسبت به گذشته گلایه داشت.

گلایه درستی بود؛ امروزه نمایشگاه برای برخی تبدیل به مکان پرسه زنی و...(خیلی چیزهای دیگه) شده و کماکان جمله مشهور من که « نمایشگاه کتاب، بوفه ها شلوغ تر از غرفه ها»

نمایشگاه کتاب رویداد مهم فرهنگی است، باور کنیم

یادی از آن روزها

اولین روز دبستان باز گرد....................کودکی های قشنگم باز گرد

کاش می شد باز کوچک می شدیم.....لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش...................یاد آن گچ ها که بودش روی دوش

ای معلم یاد و هم نامت بخیر..............یاد درس آب و بابایت به خیر

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من....باز گرد این مشق ها را خط بزن

درخواست از دوستان

مدتی پیش ای میلی در قالب شرحی از دغدغه های زندگی متاهلی یکی از دانشجویان سابق( که نشان می داد زندگی شو دوست داره و می خواد حفظش کنه) دریافت کردم، ضمن راهنمایی، درخواست کرده بود بر اساس رسمی که دارم این مشکل را در کلاس جامعه شناسی خانواده مطرح کنم و نظرات و راه حل های دانشجویان دیگر را به صورت ای میل ارسال نمایم.

به دلیل این که در این ترم جامعه شناسی خانواده تدریس نمی کنم، تصمیمم بر آن شد که خلاصه ای از نامه را در وبلاگ منتشر کنم و به انتظار جواب های بازدیدکنندگان و دوستان  بنشینم.

 

1. شهریور امسال که بیاد من چهار سال از ازدواجم می گذره. از زندگیم واقعا راضیم و همسرم را عمیقا دوست دارم. اما مشکل اولیه من اینه که با خودم درگیر شدم. استاد من بچه نمی خوام ، همسرم به نظر می آد فعلا حرفی نمی زنه. این رو هم اضافه کنم که اگر بیاد و بگه بچه می خواد؛ فورا درخواست طلاق می دم. بعضی اوقات که از گوشه کنار هم چیزی درباره بچه می گن تند جوابشونو میدم.

هرجور فکر می کنم واقعا درک نمی کنم چرا بچه توی زندگی لازمه؟ من حتی مدتی طولانی طول کشید تا خودم را با زندگی مشترک بعد از ازدواج وفق دادم. اصلا آمادگیشو ندارم

2. مشکل بعدی در زندگیم شیوه لباس پوشیدنه. همیشه توی این فکرم که چرا برخی آقایون ایرانی از این که همسرشان لباس باز و راحت جلوی دیگران بپوشه در ظاهرناراحت نمی شن، ولی در صورتی که همین آقایان از لباس باز همسرشان احساس خوشایندی ندارن؟ لطف کنید نظر خودتان را بگویید.

البته خیلی ها می گن اینجور مردها به خاطر این که همسرشان را دوست دارند انتقاد نمی کنند؛ اما من قبول ندارم. شاید دلیل ناراحتی آقایان اینه که همسرشان مورد توجه قرار می گیره. اما من از این که ببینم به همسرم توجه می شه لذت می برم. پس چرا آقایون اینجوریند؟

لطف کنید پاسخ مرا بدهید و این موضوع را از دانشجویانتان نیز بخواهید.

بهاریه

 

نوروز، وسیله هویت یابی ایرانیان است و ایرانی در هر کجا نوروز را جشن می گیرد تا از این طریق خود را باز یابی کند. نوروز جزیی لاینفک از فرهنگ ایرانی است و جزیی ناگسستنی از مولفه ایرانیت هویت ایرانی که در کنار اسلامیت آن، دیرزمانی است که از ایرانی آنچه را ساخته است که اکنون می بینیم. تجربه نوروز برای شما دانشجو و دوست گرامی فرصتی است تا به این پدیده بی نظیر بنگرید و زیبایی های آن را به نظاره بنشینید. آیینی که یاد آور ایران کهن و فرهنگ بزرگ ایرانی در گستره جغرافیایی عالم است.

امید در نوروز باستانی مرد و زن ایرانی بدانند که:
راستی راهگشاست ، نیک اندیشی سر آغاز است ، خردمندی بایسته است ، خدمتگزاری به جامعه هدف است ، شادی فراگیر است ، وفاداری نیت است ، فروتنی سفارش است ، دهشمندی شایسته است ، جاودانگی سرانجام است ، دروغ ناشایست است، مهربانی سازگار  ،شکیبایی پایدار و خوشنامی یادگار است.

ارادتمندتان: زهیر مصطفا بلوردی

 

برای دکتر عزیز

 

delnevesht

هنوز نتوانستم فوت استاد فقید، جناب آقای دکتر محمد عبداللهی،استاد ارجمندم که  افتخار شاگردیشان را در دانشگاه علامه داشتم،  فراموش کنم .جای خالی این استاد گرامی را بسیار احساس می کنم. مردی که وسیله پیوندم به مراجع علمی بود؛ اما قدرش را ندانستم. دکتر فکوهی درباره او چنین نوشته: درگذشت دکتر محمد عبداللهی: حادثه ای که تنها یک «حادثه» نبود

 

درباره علوم اجتماعی

یونسکو گزارشی را در سال 2010 در مورد رشد علوم اجتماعی در جهان منتشر کرده است که در برخی سایت ها هم اشاره ای به آن شده بود. نگاهی مختصربه گزارش  و مرور آن خالی از لطف نخواهد بود.

در حوزه ی علوم اجتماعی، 75% ژورنال ها در امریکای شمالی و اروپا منتشر می شوند و 85% مطالب به انگلیسی است. یک-چهارم آن ها در ایالات متحده منتشر می شوند. بیشترین انتشارات در این حوزه در جهان در رشته های اقتصاد و روانشناسی است. دو-سوم ژورنال های علوم اجتماعی در جهان در ایالات متحده ، بریتانیای کبیر ، هلند و آلمان منتشر می شود. علوم اجتماعی در کشورهایی مثل چین ، هند و برزیل در حال توسعه است. در برزیل تعداد محققان این رشته ها طی ده سال اخیر 3 برابر شده، در چین بودجه علوم اجتماعی و انسانی از سال 2003، 15-20%  در سال اضافه شده است. با این وجود تعداد مقالات منتشر شده در اروپا و امریکای لاتین بیشترین رشد را داشته است.  در عوض روسیه و کشورهای مشترک المنافع پس از فروپاشی شوروی کاهش شدیدی در تولید علمی در این حوزه داشته اند که عمدتا به خاطر کاهش شدید تعداد محققان و مسن شدن شان بوده است، اکنون دانشگاه های روسی در کشاکش جذب استعدادهای جدیدند. نابرابری در تولید علمی در افریقا هم دیده می شود: در افریقای جنوب صحرا، سه چهارم مقالات منتشر شده در این حوزه از دانشگاه های کمی در 3 کشور است: افریقای جنوبی، کنیا و نیجریه. این وضعیت را تا حدی با فرارمغزها می توان توضیح داد: در امریکا از هر 5 دکتری که در زمینه ی علوم اجتماعی کار می کنند؛ ؛ یکی متولد خارج از امریکا است. یکی از مدیران یونسکو در تحلیل گزارش می گوید: «دانش علوم اجتماعی غالبا در قسمت هایی از جهان که بیشترین نیاز به آن هست کم تر توسعه یافته است. به علاوه تلاش ها در علوم اجتماعی [در این قسمت های جهان] ناچیز است به خاطر سوگیری علوم اجتماعی به سمت انگلیسی و کشورهای انگلیسی زبان. این فرصت از دست رفته ای است.

ناتوانم ببخشید

توی این روابط انسانی که بسیار پیچیده و  شکننده اند شاید بسیار پیش اومده که  اطرافیان درخواست کردن که شما محل مشورتشون باشید. حال اگه بخواین این وسط  منصفانه داوری یا راهنمایی کنین مساله خیلی بغرنج تر می شه. راهنمایی کردن برای طرفهایی که زیاد نمی‌شناسیشون مشکل نیست. حتی اگه یک طرف قضیه رو هم نشناسی (مثلا دانشجوهایی که میل میزنند یا مراجعه و درد دل می‌کنن) انجامش باز آسون‌تره، ولی وقتی هردو طرف قضیه رو می‌شناسی و هر دو طرف ازت انتظار دارن ... قضیه فرق می‌کنه !  در این مورد همیشه یک طرف ناراحته. در این جور مواقع واقعا ناتوانیم!

تأملی در نامه یک دوست

دلایل بسیاری برای مشکلاتی این چنین ایجاد شده وجود دارد. یکی از دشوارترین مسائلی که بچه های سال های اول دانشگاه و مدرسه با آن روبرو می شوند؛ برخورد با کسانی است که در ابتدا با آنها رابطه برقرار می کنند. تحقیقات نشان داده اکثر آسیب هایی وارد شده به دانشجویان دو سال اول دانشجویی است.

تغییر محیط و ورود به محیط های جدید اجتماعی انسان ها را که به ذات اجتماعی اند به دنبال تعامل اجتماعی می کشاند. در واقع ترس از طرد  و پذیرفته نشدن توسط اطرافیان جدید، شخص را به سوی «دوست یابی های سریع» سوق می دهد. در کنار این اضافه کنید عدم توانایی « نه» گفتن را. این نکات ریز و درشت، بتدریج عمیق و ریشه دار می شن که پس از مدتی متوجه می شویم که خیلی دیر است...

مساله قابل توجه آگاهی دادن به این گونه افراد قبل از ورود به چنین محیط هایی است. جاذبه اجتماعی مفهومی است که همه انسان ها با آن آشنا هستند. افراد پس از مدتی تعامل در یک محیط همشکل خود  را از لحاظ اخلاقی، اعتقادی و باوری می یابند. گواه مدعا خاطرات دوران مدرسه است.

درسخوان ها باهم، شلوغ ها باهم و.....

توصیه آن است، اگر در محیط های جدید به دنبال هم شکل خود هستید عجله ای در دوست یابی نداشته باشید. تجربه ثابت کرده دیگرانی نیز  این چنین نگران تنهایی و انتخاب دوست مناسب اند . آنها نیز دغدغه پذیرش جمع دارند و مشتاق دوست هم شکل هستند.

البته پرورش توانایی « نه» گفتن فراموش نکنیم(امری که در فرهنگ ما ایرانی ها حلقه ای مفقوده است) چراکه درصدی برای اشتباه در انتخاب وجود دارد؛ با نه گفتن می توان این درصد را پوشاند.

 

نامه ای از یک دوست2

.......چهار نفری(من و دوست جدید و هم اتاقیم با دوستش) بیرون می رفتیم. اوایل تفریحات بد نبود از این وضعیت خیلی راضی بودم.......... پس از مدتی متوجه شدم سیگار می کشند اما توجهی نکردم پیش خودم گفتم من به سیگار کشیدنشون کاری ندارم. اونها هم تعارفی به من نمی کردند اما به مرور به حالت شوخی دودشو به سمت من فوت می کردند و حالتی از خنده توی جمعمون ایجاد می شد. یک روز دوست هم اتاقیم که داشت سیگار می کشید و به اصطلاح چیزی جز پک آخرش نمونده بود سیگار رو به طرف من گرفت و گفت: من دیگه بستمه بیا تو این پک آخرو بزن. اولش قبول نکردم و بهونه وارد نبودنو گرفتم. گفت فقط دودشو توی دهانت نگه دار بعد بده بیرون.

یک ماه بعد به خودم که اومدم دیدم خودم از مغازه هفته ای چند نخ می گیرم و هفته  به هفته نخ های بیشتر. این کار رو با دوستم ادامه می دادم تا پایان ترم اول و تعطیلات میان ترم که رفتم خونه. واقعا دیگه فضای خونه واسم زندون بود لحظه شماری می کردم بر گردم. گه گداری دور از چشم خانواده بیرون سیگار می کشیدم با خوردن آدامسو و زدن ادکلن بر می گشتم خونه. ترم دوم با دو نفر از هم کلاسی های هم اتاقیم که توی شهر خونه داشتند آشنا شدم و خوشحال از اینکه حداقل جای راحتی واسه سیگار کشیدن داریم رفت و اومدنهام و به اونجا زیاد کردم. یک روز که وارد خونشون شدم بوی عجیبی احساس کردم.  توی یکی از اتاق ها دوتا پسر داشتند تریاک می کشیدند. اولین بارم بود که تریاک می دیدم. خب حتما قابل حدسه براتون که واسه یک سیگاری تریاک کشیدن آسون باشه. کشیدم و بدبخت شدم..................... پایان ترم دوم که امتحانها داشت تموم می شدم عزا گرفته بود باید سه ماه برم خونه. سیگارو می شد کاری کرد اما تریاکو چی؟

یکی از همون دخترها پشنهاد شیشه رو داد (نمی دونم می دونید شیشه ماده مخدری است که مصرفش هیچ بویی نداره) یک دختر تقریبا معتاد چیکار می تونست بکنه. اگه قبول نمی کردم با بدخلقی هایی که می کردم پیش خانوادم لو می رفتم. الان که جلوی آیینه به خودم نگاه می کنم؛ یک دختر دانشجوی سال اولی با کلی آرزوهای بر باد رفته همراه با سیگار، تریاک، شیشه و رابطه............

نامه ای از یک دوست1

گاها ایمیل های به مانند این دریافت می کنم و دوستان از روی لطف من را محرم اسرارشون می دونند از اتفاقات روی داده در زندگیشون  می نویسند. بد ندیدم خلاصه ای از نوشته ای را در وبلاگ پست کنم؛ چراکه به گواه  دوستمون مشکل خیلی ها است. و در پایان هم اگر شد مطلبی و  تحلیلی (اگه بشه اسمش رو گذاشت تحلیل و شاید هم نقد) بر آن بنویسم

سلام استاد

امروز یه پیام مفصل نوشتم و به اصطلاح دل به دریا زدم   و درد دلی رو که مدتها بود آزارم می داد برای شما نوشتم، امیدوارم که راهنمایی کنید  و اگه هم صلاح می دونید قسمتهایی از متن نامه  را در وبلاگتون بگذارید چون می دونم دیگرانی نیز با این مساله برخورد داشتند و خواهند داشت. راستیتش احساس سبکی ی خوبی به آدم دست می ده وقتی مسائلش رو آشکار و بی پرده با کسی در میون می گذاره. سالی که دانشگاه قبول شدم فکر می کردم تمام دنیا را به من دادند. از لحظه ای که نتایج کنکور اعلام شد تا زمان نام نویسی برام یک عمر گذشت. اما نمی دونستم که دارم قدم به شهری می گذارم که قراره تمام آرزو هامو به باد بدم. از برخی شنیده بودم که گذران روزهای اول دانشجویی به خاطر عدم آشنایی با محیط مشکله. واقعا راست می گفتند. برای اولین بار که وارد خوابگاه شدم به مامانم گفتم می خوام برگردم خونه نمی خوام اینجا بمونم. آخه تصور تنهایی و نا آشنایی توی این شهر غریب غیر قابل تحمل بود. روزهای اول شبها گریه می کردم تا اینکه یکی از هم اتاقی هام که به طور کل از نظر باور، رفتار و ظاهر با هم متفاوت بودیم و اتفاقا دختر شادی هم بود؛ نظرم را جلب کرد برام عجیب بود که چطور با غربت راحت کنار اومده ولی به خاطر نوع رفتارهاش سعی می کردم ازش فاصله بگیرم اما به اجبار چند کلاس عمومی و اتاق رفت و آمدهامون زیاد شد. در ابتدا از شادی و لزوم تفریح می گفت. در کل حرفهایی می زد  باب میل دختر دور افتاده از خونه ای مثل من. راستش کم کم می ترسیدم از دستش بدم و باز هم تنها بمونم به مرور تاثیرات خودش رو روی من گذاشت. از دوستیی های فراوانش با پسرها می گفت ولی باز همون ترس از دست دادن باعث می شد به خودم بگم من که با روابطش کاری ندارم. اما یک روز خودم رو با اون مقایسه کردم که چرا آنقدر روابط اجتماعیش بالا است و من نه. چه اشکالی داره من هم بتونم با پسرها دوست بشم و بیرون برم و یک سرگرمی داشته باشم........................

خشونت در کلاس های درس

 

اخیرا چندین بار شاهد اتفاقاتی در کلاس های درس بودم که همیشه منو متأثر کرده؛ و اون هم متلک ها و شوخی های زننده ای است که دانشجوها نسبت به یکدیگر روا می دارند. پدیده ای که اصلا در زمان دانشجویی ماها رخ نمی داد (یا آنقدر نادر بوده که به خاطر ندارم) در مواردی هم از جانب آقایان نسبت به خانم ها و یا بالعکس بوده. یه‌جور تعرض به حقوق دیگری و شکلی از اشکال خشونت روانیه.

آسیب و جراحات فقط به اشکال جسمانی محدود نمی‌شه.

تلاش کنید آن هم مبارک

چند سال پیش یک روز با استاد مشاور پایان نامم درباره سلامت فکری صحبت می کردیم؛ صحبتاشون رو یاداشت کرده بودم که امروز اتفاقی دوباره بهشون برخوردم:

اگه تلاش داری مسیر پیشرفت فکری خودتو را با تعقل پیدا کنی و صرفاً دنباله روی باورهایی که از بدو تولد در جریان جامعه پذیری از طریق کانال هایی چون خانواده و نزدیکان نباشی، تلاشت مبارک است! این تلاش فکری می تونه  شما را از خشک اندیشی ها رها کنه. توی یک جمع وقتی بحث پیش می آد نگران این نباش که ممکن است در معرض شنیدن افکار مخالف قرار بگیری ! افکار مخالف لازم است تا شما در آنچه به آن ایمان دارید محکم تر بشین!

اختلاف سن و ازدواج

چند روز پیش دانشجویی پیشم آمد و از آمدن خواستگاری با اختلاف سنی 10 ساله سخن گفت.اطلاعاتی از خطرات احتمالی این نوع ازدواج ها می خواست. طی گفتگویی نزدیک به بیست دقیقه مطالبی به او گفتم از جمله اینکه:

اصولا شکاف سنی همواره موجب سقوط کیفیت زناشویی نیست؛ چراکه باید مجموعه ای از عوامل دست به دست هم دهند. اما در جوامع امروزی ناهمسانی از نظر سنی می تواند به عنوان یک ضریب مهم در عدم تفاهم زوجین تلقی شود. چون انتظارات و شیوه نگرش و نگاه به جهان اطراف در سنین مختلف متفاوت است.

از نظر علم جامعه شناسی اختلاف سن به دو دلیل می تواند نقش مهمی در اختلافات داشته باشد:

1. سرعت دگرگونی ها نسبت به گذشته آنقدر زیاد است که افراد هر سن خاص حتی نسبت به سنین کوچکتر از خود با موج جدید و گاها متفاوتی از رفتارها، ارزش ها و هنجارها مواجه اند. نوع لباس، آرایش و حتی عادات زندگی هر روز در معرض تغییر است.

2. بر خلاف گذشته، جوانان امروزی بعد از ازدواج از خانواده سنتی(پدر-مادر) جدا شده و در مکانی نو سکنی می گزینند. این شرایط ویژه خود باغث می شود که زوجین هر روزه در برابر مسائل زندگی ناچار به تصمیم گیری باشند، اگر شایط شکاف عمیق سنی هم داشته باشند، در جریان تصمیم گیری به اختلاف و درگیری دچار می شوند؛ چراکه نوع نگاه آنها متفاوت است.

بنابراین، فاصله بسیار سنی بین زوجین، با خود فاصله عمیق دو عصر اجتماعی شدن را به همراه دارد و از همین روست که احتمال آسیب رسانی به سلامت خانه را دارا است.

از مصلی تا انقلاب

نمایشگاه بیست و سوم کتاب هم تمام شد. اما آنچه قابل توجه بود افت کیفی و کمی نمایشگاه نسبت به سال های گذشته بود.

اولین چیزی که توی ذوق می زد چادرهای نصب شده توی محوطه مصلی و استقرار ناشرین کودک و دانشگاهی درون آنها بود. حال بماند هوای گرم و دم کرده داخل آنها که بازید کننده را هر چه سریعتر به فرار وا می داشت. ناشرین عمومی سالن اصلی هم فقط یکسری کتاب های دم دستی را ارائه کردند. از کتاب های پر مراجعه معمولا خبری نبود جزء همون جمله کلیشه ای:

«کارت ما خدمتتون تشریف بیارید انقلاب»

الماستان را حراج نکنید

دوستی نوشته: «یکی را دوست داشتم رهایم کرده؛ زندگی دیگر برایم بی معنا است»

.......................................................................................................................................

اگر الماسی گرانقدر داشته باشید و بخواهید قیمتش بدانید مسلما به بقال فروش نمی برید؛ آن را به اهلش نشان می دهید. همگی شما در درون خود الماس قیمتی دارید….... «عشق» نام دارد. سعی کنید این الماس را برای هر کس خرج نکنید. پیش کسی ببرید که ارزش آن را بداند و ارزشش را داشته باشد.

و اما شما دوست عزیز، آن فرد قطعا لیاقت الماس شما را نداشته، خوشحال باش.

خوشحال باش که عشقت را بیهوده تر از این خرج نکرده ای. الماس را برای هر کسی خرج نکنید که فرسوده می شود و برای آن کس که باید خرج کنید دیگر چیزی باقی نمی ماند.

 پشت یک ماشین خواندم، «عشق فقط، عشق اول»

 

نمایشگاه

 

و باز هم  بیست و سومین نمایشگاه کتاب

... این بار امید به استقبال غرفه ها بیش از بوفه ها!!

افزايش آمار قبولي، مرهم كم سوادي نسل جديد

                   افزايش آمار قبولي، مرهم كم سوادي نسل جديد

                                         زهيرمصطفي بلوردي

«آقا ببخشيد كره چه شكليه؟» پرسش يكي از دانش آموزانم در جلسه امتحان بود. با شنيدن اين سوال بي درنگ ياد اول سال تحصيلي افتادم. ديگر چندين سال است كه براي ما دبيران آموزش و پرورش تكراري شده، ابتداي هر سال مديران مدارس با تشكيل جلسه شوراي دبيران با شور و شعفي مثال زدني از بالابودن آمار قبولي مدرسه شان نسبت به سال هاي گذشته سخن به ميان مي آورند و اميد و درخواست از همكاران سال جديد براي بالابردن اين آمار نسبت به سال هاي قبل، افتخاري كه آن را حتي با زدن پارچه هاي تبريك سردر مدارس هم به همگان بازگو مي كنند. گويي تلقي اين عزيزان از كارآمدي نظام آموزشي در درصد قبولي هر واحد آموزشي و مقطع تحصيلي خلاصه مي شود. جالب تر اينكه نمايندگان مجلس نيز تا به حال درصد پايين قبولي پايه هاي مختلف را به عنوان يك سلاح براي استيضاح وزراي آموزش و پرورش استفاده كرده اند و مي كنند. در نتيجه اين عوامل، بررسي علل افت تحصيلي يا به عبارتي «بالابردن آمار قبولي دانش آموزان»،، موضوعي است كه با شروع هر ساله ايام امتحانات ذهن متوليان آموزش و پرورش را به خود مشغول مي كند. و ديگر كسي توجهي به كيفيت آموزشي و چگونگي به دست آمدن آمار قبولي ندارد.
    
    در خدمت تني چند از همكاران و طي صحبت هايي كه در اين باره رد و بدل مي شد، از نوع نگاه غيرمستقيم مسوولان مدرسه به «معلم كارآمد» در روز هاي امتحانات گله مند بودند. طبق نظر دوستان، معلمان با اندكي ابتكار و اجراي برنامه هاي ويژه، مي توانند حداقل در خردادماه درصد قبولي مدرسه را بالاببرند و آبروي مدرسه را بخرند. فشارهاي مسوولان و توجه به كميت آمارها باعث شده وزارت، سازمان، ادارات و در نهايت مديران مدارس فقط به دنبال درصد بالاي قبولي باشند. مدير وقتي مي بيند بالادستي از او قبولي بالامي خواهد بايد با روش هايي كارآمدي مجموعه زيردست خود را نشان دهد و اين كار را از طريق درخواست ها و توصيه هاي مبهم به معلمان منتقل خواهد كرد. معلمان نيز بالطبع براي به رخ كشاندن توانايي و نتايج كلاس خود به اين مسابقه تن خواهند داد، اما به چه قيمتي؟
    
    برون داد اين مسابقه بالارفتن درصد قبولي و در كنار آن پايين آمدن معلومات و سواد دانش آموزان است. كافي است برنامه ريزان آموزشي يك بار هم كه شده به كلاس هاي درس مدارس معمولي (تاكيد مي كنم به مدارس معمولي) پا بگذارند تا به عمق موضوع پي برند. خواهند يافت دانش آموزاني را نه در دوره ابتدايي بلكه مقاطع راهنمايي و دبيرستان كه هنوز قادر به خواندن درست فارسي و فهم مطالب نيستند و اگر هم متوجه مطلب باشند قادر به نوشتن مطلبي كه در ذهن دارند و حتي بيان آن نيستند (مدتي پيش به يكي از دانش آموزانم كه ترك تحصيل كرده بود برخوردم، هنگامي كه دليل را جويا شدم عدم فهم مطالب درسي را علت بيان مي كرد). به نظر مي رسد بسيار ساده انگارانه باشد براي معضلي به اين درجه از اهميت با سهل انگاري و كار كارشناسي نشده، راه حل هاي مقطعي( افزايش آمار قبولي) ارائه دهيم. مسوولان آموزش و پرورش دوره بحراني ترك و افت تحصيلي را دوره متوسطه بيان كرده اند: در حالي كه ريشه مشكل را بايد در مقاطع پايين تر تحصيلي جست وجو كرد. آنجا كه برنامه ريزان آموزشي آمده اند و به دنبال حذف امتحانات دوره ابتدايي، برداشتن امتحانات نهايي پنجم دبستان، نيم بند كردن امتحانات نهايي راهنمايي از طريق واگذاري تصحيح اوراق به معلمان هر مدرسه، اجراي طرح هايي در رابطه با ماده18 (نمره مستمر) و سهيم كردن والدين دانش آموز در دادن نمره مستمر حتي به صورت محدود است كه همگي با هدف كاهش درصد مردودي و به قول مسوولان جلوگيري از مشكلات روحي دانش آموزان است. اما غافل از اينكه براي اين درد مرهمي موقتي يافته اند و توجه ندارند با دستان خويش خالق پديده كم سوادي نسل جديد و مدرك گرايي به هر شيوه ممكن شده اند. متاسفانه دانش آموزاني كه بعد از مدتي در جريان اين فرآيند قرار مي گيرند و مشاهده مي كنند بدون مطالعه و به راحتي مي توانند نمره قبولي را كسب كنند و به سطوح بالاتر روند، آيا ديگر رغبت و انگيزه يي براي جهد و تلاش از خود بروز خواهند داد؟ در حقيقت مديران و معلمان هر دوره مشكل را به مقطع بالاتر پاس مي دهند، ابتدايي به راهنمايي و راهنمايي به دبيرستان، انتقال اين مشكلات به پايه هاي بالاتر كار را به جايي مي رساند كه ديگر امكان جبران ضعف هاي موجود فراهم نخواهد شد، ادامه كار به جايي مي رسد كه دانش آموز در پايه هاي بالاتر احساس مي كند توانايي درك مطالب درسي را ندارد، انگيزه خود را از دست داده و در نهايت ترك تحصيل مي كند.
    
    مشكل اصلي در آموزش و پرورش به سيستم اين نظام آموزشي بازمي گردد و ما نيز براي حل اين معضل به دنبال تعويض افراد هستيم. كسي كه خودرواش مشكل دارد از تعويض راننده سودي نمي برد. مجموعه نظام كشور بايد با عزم ملي اين مشكل را حل كند. بهتر است به جاي توصيه هاي مبهم و سطحي بررسي ريشه يي و همه جانبه يي از طرف كارشناسان و معلمان صورت گيرد و راهكارها در طول سال با نظارت دقيق به اجرا درآيند. آنگاه است كه مي توان فقط با فرض اينكه درصد قبولي از نمرات واقعي دانش آموزان نشات گرفته، از كارنامه قابل دفاع خود در قبولي و ميزان ترك تحصيلكردگان واقعي سخن به ميان آورد. اينكه براي كاستن افت و ترك تحصيل آمار قبولي را بالاببريم، فقط از مسكني ضعيف براي دردي كه چندين سال است بر پيكره فرهنگي و علمي آموزش و پرورش ريشه دوانيده استفاده كرده ايم.

منبع:روزنامه اعتماد

جایگاه و منزلت معلمِ چرايي و راهکارها

جایگاه و منزلت معلمِ                                     چرایی و راهکارها

                           زهیر مصطفی بلوردی

موقعيت قائل شده براي يک فرد در جامعه را منزلت اجتماعي گويند. با بررسي هاي صورت گرفته در جامعه کنوني ايران مشخص شده روند کاهشي قابل توجهي در جايگاه و منزلت معلمان اتفاق افتاده است. معمولاً منزلت و احترام اجتماعي تحت تاثير دو عامل دارايي و ارزيابي هاي ذهني افراد يک جامعه تعيين مي شود. لذا پرداختن به مقوله منزلت علم، تدريس و معلم بدون توجه به جايگاه اين مقوله در جوامع قديم و جديد ممکن نخواهد بود. جامعه ايران، جامعه يي در حال گذار از وضعيت سنتي به مدرن است که به تبع آن ارزش ها و باورها نيز در حال تغيير و دگرگوني اند. همچنين حاکم بودن ارزش هايي چون قناعت باعث مي شد افرادي که با عشق به دانايي تدريس مي کردند نسبت به کساني که درآمد در نظرشان مهم تر بود، جايگاهي رفيع تر نزد جامعه داشته باشند. اين فرآيند عامل خوشبختي و منزلت بالاي معلم بود زيرا ارزش هاي جامعه جايگاه معلم را در جامعه تضمين مي کرد. اما با ورود به دوران جديد، خوشبختي با مفهومي که در عصر سنت مطرح بود، تفاوت پيدا کرد. حال با توجه به گذر جامعه ما به مدرن که گاه همراه با تغيير پاره يي ارزش ها و هنجارهاي سنتي است، چنين جوامعي نه مدرنند نه سنتي. سست شدن پايگاه معلمان را هم مي توان يکي از پيامدهاي اين گذار تلقي کرد.

به دنبال يک نظرخواهي عمومي در ژاپن، شغل معلمي از جهت احترام و اعتبار در جايگاهي بيش از روساي ادارات، شرکت هاي بزرگ و حسابداران دولت بوده. در فرانسه جايگاه معلم با پرچم کشورشان برابري دارد و تنها معلم است که در برافراشته شدن پرچم مي تواند بلند نشود؛ اين اعتبار و حقوق بالا است که رقابت براي اين شغل را تشديد کرده است. لذا وجود رابطه بين عوامل مادي و پايگاه اجتماعي معلمان در کاهش يا افزايش جايگاه آنان موثر است. متوسط حقوق معلمان در ايران تنها نيمي از متوسط بخش صنعت است. وقتي هم به اين مساله پرداخته مي شود، محدود بودن منابع مالي و جمعيت زياد قشر معلم توجيه مسوولان است. جمعيت زياد تقريباً مساله اکثر کشورها است، اما اينکه چرا بيشتر کشورها با مشکل معيشتي و منزلتي معلمان مواجه نيستند، ما را به ناچار به سمت عوامل ديگر سوق مي دهد. دولتي بودن آموزش در ايران و تاکيد بر اين مساله را مي توان يکي از دلايل ناکام کننده در تامين منابع و ايجاد شرايط برابر براي معلمان و ساير کارمندان دانست. با توجه به بودجه سال1386 دولت مي بايست 24 درصد توليد ناخالص ملي را در بودجه عمومي هزينه مي کرد. در کشورهاي با شرايط مطلوب آموزشي، دولت ها بين 5 تا5/5 درصد توليد ناخالص ملي را در آموزش و پرورش هزينه مي کنند. ما اگر بخواهيم همين درصد را هزينه کنيم، چيزي حدود 20 درصد از 24 درصد بودجه عمومي مي شود، در حالي که دولت در سال هاي 85 و 86 به دلايل مشکلات پرداختي آموزش و پرورش مجبور شد بودجه بيشتري نسبت به قبل هزينه کند؛ چيزي نزديک به 12 تا

5/12 درصد. بنابراين اگر بخواهيم 20 درصد از 24 درصد بودجه هزينه عمومي را در آموزش و پرورش به کار ببريم در جنبه هاي ديگر با کمبود مواجه مي شويم. با اين شرايط به نظر مي رسد توجيه مسوولان مبني بر کمبود منابع مالي قابل قبول است. اين توجيه در صورتي قابل دفاع است که در جامعه فقط يک منبع مالي تامين کننده بودجه آموزش و پرورش وجود داشته باشد.

مورد ديگر، محلي گرايي و کمک گرفتن از نهادها و ارگان هاي محلي است. سال هاي گذشته در کشور ما قانوني به تصويب رسيد که بر مبناي آن در هر استاني شورايي تشکيل مي شد متشکل از امام جمعه، استاندار و عده يي از مسوولان. يکي از وظايف اين شورا تامين بودجه يي محلي براي آموزش و پرورش بود، زيرا اين شورا اختيار در دست داشتن 2 درصد از عوارض را داشت. منبع ديگر واحدهاي توليدي صنعتي اند. اگر واحدهاي صنعتي تنها بخش کوچکي از فروش خود را به صورت منطقه يي و استاني به حساب آموزش و پرورش واريز کنند، جو مثبتي در اين زمينه ايجاد خواهد شد. چنين قانوني در کشور تصويب شد که 2 درصد از فروش واحدهاي صنعتي به حساب آموزش و پرورش وارد شود اما متاسفانه بعدها اين قانون با لايحه تجميع عوارض حذف شد. اگر اين قانون تاکنون ادامه مي يافت، رقمي تعيين کننده براي وزارت آموزش پرورش به شمار مي آمد. مورد ديگر «احساس فقر» است؛ معلمان با فقر واقعي روبه رو هستند اما متاسفانه گاهي عده يي احساس فقر را هم به آنها تحميل مي کنند، گاهي براي رقابت هاي سياسي و گاهي براي کسب اعتبار بيشتر. در نهايت بايد متذکر شد به رغم بالا بودن ميزان اعتماد اجتماعي به معلمان در جامعه ما، منزلت و جايگاه آنان متناسب با شأن و منزلت آنها نيست. ناچاريم براي مطابق کردن معلم با شرايط امروزي در بهبود منزلت ايشان بکوشيم؛ امري که نياز به همدلي و مشارکت تمام دستگاه ها فارغ از رقابت هاي موجود دارد.

*برگرفته از مصاحبه دکتر نجفي و مقاله جايگاه معلمان سکوي نخست اعتماد اجتماعي، مريم سادات ميرکريمي، ماهنامه سپيده دانايي، شماره1.

منبع:روزنامه اعتماد

باغ سنگي روبه فراموشي است

باغ سنگي روبه فراموشي است
 
 
زهير مصطفي بلوردي
اگر از سيرجان به سمت جاده بافت در جنوب شرقي برانيد، کافي است به اندازه 45 کيلومتر در جاده وارد شويد؛ آنگاه به تابلوي جاده فرعي برمي خوريد با عنوان «باغ سنگي». شايد تا پيش از آنکه پرويز کيمياوي فيلمي با همين عنوان را بسازد کمتر کسي از وجود چنين باغي مطلع بود. کيمياوي سال 1354 در نزديکي يکي از روستاهاي سيرجان فيلمي ساخت با عنوان «باغ سنگي»؛ داستان فيلم با خواب نما شدن يک پيرمرد کرولال (درويش خان) و بيدار شدنش در حالي که سنگ عجيبي زير سر داشت آغاز مي شود، او سنگ را با خود به خانه مي برد و به درختي مي آويزد. پيرمرد با کوششي مثال زدني به تنهايي و گاهي نيز با کمک پسر بزرگش، بيابان محل سکونت خود را جهت يافتن سنگ جست وجو مي کرد و سنگ هاي يافته شده را با سيم هاي تلگراف به تنه هاي خشک شده درختاني که خود استوار ساخته، مي آويخت. تلاش مدت دار او منجر به شکل گيري باغي با درختاني سنگي مي شود. امروزه اين باغ کماکان پس از چندين دهه هنوز پا برجا است و مبدل به مکاني تفريحي- گردشگري در شهرستان سيرجان براي بسياري از مردم منطقه و مراجعه کنندگاني از نقاط مختلف ايران شده است. گمان بسياري است که شکل گيري چنين منطقه يي معلول فيلمنامه کارگردان است اما واقعيت «باغ سنگي درويش خان» چيز ديگر و البته مبهمي است. با توجه به 40 سالگي درويش خان هنگام ساختن باغ، هنوز دليل واقعي ساخته شدن باغ بي جواب مانده؛ اينکه چه رويدادي در زندگي درويش خان رخ مي دهد که جرقه خلق کردن باغ را در ذهنش ايجاد مي کند. اين برهه از زندگي درويش خان در هاله يي از ابهام قرار دارد. افراد زيادي براي ديدن باغ او آمده اند؛ هنرمنداني نيز سعي در کشف باطن هنرش داشتند، اما کرولال بودن او به پيچيدگي مساله مي افزود.

داستان هاي زيادي در اين مورد گفته شده اما روايت مشهور اين است که «درويش خان اسفنديارپور» و ايل و طايفه اش سال ها پيش از آن توسط عمال رضاخان يکجانشين مي شوند؛ عاملي که باعث روي آوردن آنها به زمين داري است، به گونه يي که درويش خان بدل به يکي از زمينداران و خوانين منطقه مي شود (خان بودن او در نامش نيز موکد است). روي کار آمدن حکومت پهلوي دوم باز هم براي او محنت زا است. از جور و ستم محمدرضا پهلوي نيز در امان نمي ماند؛ با تصويب لايحه«انقلاب شاه و ملت» و به دنبال آن آغاز برنامه اصلاحات ارضي، يک به يک زمين هايش را مي ستانند. معمولاً ايلياتي نيز با روح تسليم ناپذير خود در برابر ظلم و جور سکوت نمي کند؛ يا تلاش مي کند حقش را بستاند يا ستم رفته برخود را نمايان و آشکار سازد.

مظلوميت و تنهايي درويش خان، به ويژه ناتواني اش در بيان و گفتار، گرفتن حق را برايش ناممکن مي سازد. اعتراض خود را به گونه يي بسيار عجيب، به ياد ماندني و با گوياترين شکل ممکن به منصه ظهور مي رساند. مکاني که براي تجلي مظلوميت و اعتراض انتخاب مي کند، بقاياي باغ متروکش است که تمام درختان آن خشکيده اند؛ تنه هاي خشک شده درختان را از زمين بيرون نمي آورد، بر سر شاخه هر درخت با سيم و ريسمان سنگ هاي سوراخ شده درشت، سر حيواناتي که شکار کرده يا هر چيز ديگري مي آويزد، با اين انديشه که ديگر کسي حداقل اين باغ را از او نخواهد گرفت. در حقيقت با زبان بي زباني دل شکستگي اش را متجلي مي سازد. در کل زندگي و کارهاي درويش خان حيرت آور است. او بعدها به نشانه تاثرات روحي در بلندترين نقطه چنار باغش، فانوسي دستي مي آويخت و مردمي را که به ديدار باغش مي آمدند به دور درخت طواف مي داد، با اشاره تقدس درخت را نشان مي دهد. به گفته کيمياوي چنين رفتارهاي غريب درويش خان براي او مهم ترين سرچشمه الهام بود. او ضمن زندگي کردن با درويش خان و غوطه ور شدن در دنياي پررمز و رازش، فيلمنامه «باغ سنگي» را مي نويسد و از هر کنش و واکنش خلق الساعه اين شخصيت به طرز بديعي بهره مي گيرد. کيمياوي درباره چگونگي آشنايي با درويش خان و شکل گرفتن فيلم باغ سنگي مي گويد؛« در يکي از روستا هاي سيرجان به پيرمردي برخوردم که کرولال مادرزاد بود. شخصيت او برايم خيلي جذاب بود. همانجا طرح يک فيلم مستند داستاني به ذهنم رسيد و فيلمنامه آن را نوشتم.» کيمياوي يک بار ديگر در اوايل دهه80 به باغ سنگي بازگشت تا از اوضاع درويش خان باخبر شود؛ اين بار فيلم مستند«پيرمرد باغ سنگي» را ساخت. درويش خان در19 فروردين ماه 1386 دار فاني را وداع گفت و در همان باغ سنگي به خاک سپرده شد. بعد از پخش فيلم پيرمرد و باغ سنگي بود که قرار بر اين شد ميراث فرهنگي براي حفظ و حراست از باغ اقداماتي کند؛ حصاري دورش بکشد و برايش نگهباني بگذارد ( موضوع بخشي از فيلم ميزان رسيدگي مسوولان به اين باغ است). اما امروزه که حدود يک سال از مرگ او مي گذرد خبر چنداني از اجراي اين قول ها نيست و به نوعي خطر نابودي تنه هاي خشک درختان را به علت پوکي و فشار سنگ هاي آويخته تهديد مي کند. درويش خان در زمان حياتش با وسواسي خاص از درختان مراقبت مي کرد. حال که يک سال از مرگ باغبان باغ سنگي مي گذرد ديگر کسي نيست غبار فرسودگي از باغ بزدايد، چيزي به آن بيفزايد و با زبان بي زباني قصه درختان خشکيده و روح رنجور حاکم بر آن را بازگو کند؛ درختاني که باغبان خود را از دست داده اند و در معرض فراموشي اند. سوال اين است چه سرنوشتي در انتظار باغ سنگي است؟ آيا بعد از مرگ درويش خان باغ سنگي رو به فراموشي است؟ پاسخ را در آينده بايد جست و متوليان امر پاسخ گويند که با ميراث خزان ناپذير درويش خان چه خواهند کرد. بدون شک نه ما بلکه آيندگان هم پرسشگرند.
منبع:روزنامه اعتماد